حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

فانوس-148-از نِحِمیا-از پادشاهان-مَلاکی-تیموتائوس- تیتوس

11. نیز دشمنانمان می‌گفتند: «پیش از آنکه آگاه شوند و دریابند به میانشان خواهیم رفت و ایشان را از پا درآورده، کار را متوقف خواهیم ساخت.»

16. از آن روز به بعد، نیمی از مردانم به کار مشغول می‌شدند و نیم دیگر نیزه‌ها و سپرها و کمانها و زره‌ها به دست می‌گرفتند. و سرداران پشت تمامی خاندان یهودا مستقر بودند

19. پس بزرگان و صاحبمنصبان و بقیۀ قوم را گفتم: «کار، بسیار و گسترده است، و ما بر حصار از هم جدا و دوریم.

4. ایشان چهار بار این پیغام را برایم فرستادند و من هر بار همین پاسخ را بدیشان دادم.

7. و انبیایی را نیز برگماشته‌ای تا در اورشلیم دربارۀ تو اعلام کرده، بگویند: ”در یهودا پادشاهی هست!“ حال این خبر به گوش پادشاه خواهد رسید؛ پس بیا تا با هم مشورت کنیم.»

13. او بدین منظور اجیر شده بود که من بترسم و با انجام این کار گناه ورزم، و ایشان بتوانند مرا بدنام کرده، رسوا سازند.

16. چون همۀ دشمنان ما این را شنیدند و تمام اقوام همسایه این را دیدند، در نظر خویش بسیار پست شدند، چراکه فهمیدند این کار به مدد خدای ما به انجام رسیده است.

12. پس تمامی قوم رفتند تا بخورند و بیاشامند و سهم‌ها بفرستند و شادی عظیم کنند، زیرا کلامی را که بدیشان بیان شده بود درک کردند.

15. و اینکه باید در همۀ شهرهای خویش و در اورشلیم اعلان کنند و ندا در داده، بگویند: «به تپه‌ها بیرون رفته، شاخه‌های زیتون و شاخه‌های زیتون وحشی و شاخه‌های آس و شاخه‌های نخل و شاخه‌های درختان پربرگ با خود بیاورید و با آنها، بنا بر آنچه نوشته شده است، آلاچیق بسازید.»

12. آنان را در روز با ستون ابر، و در شب با ستون آتش، رهبری کردی تا راهی را که می‌بایست بروند، بر آنها روشن سازی.

15. برای رفع گرسنگی، از آسمان بدیشان نان دادی، و برای رفع تشنگی، از صخره برایشان آب بیرون آوردی، و بدیشان گفتی به زمینی که سوگند خوردی تا بدیشان ببخشی، داخل شده، آن را به تصرف آورند.

36. «اینک امروز ما غلام هستیم؛ اینک در سرزمینی که به پدرانمان بخشیدی تا از میوه و دیگر نعمتهای آن بخوریم، بندگی می‌کنیم.

11. پس با صاحبمنصبان مشاجره کرده، گفتم: «چرا خانۀ خدا مورد غفلت واقع شده است؟» آنگاه لاویان را گرد آورده، بر جایهایشان گماشتم.

..

10. به حیات یهوه خدایت سوگند، قوم و مملکتی نیست که سرورم کسان به جستجوی تو بدان‌جا نفرستاده باشد. و اگر گفته باشند که، ”اینجا نیست،“ از آن مملکت و قوم سوگند گرفته است که تو را نیافته‌اند.

..
5. تو به چشم خود این را خواهی دید و خواهی گفت: «خداوند حتی در آن سوی مرزهای اسرائیل عظیم است!»

12. اما شما آن را بی‌حرمت می‌سازید، آنگاه که می‌گویید سفرۀ خداوندگار ناپاک است و میوۀ آن یعنی خوراکش را می‌توان حقیر شمرد.

10. آیا همۀ ما را یک پدر نیست؟ آیا ما را یک خدا نیافریده است؟ پس چرا به یکدیگر خیانت می‌ورزیم و عهد پدرانمان را بی‌حرمت می‌سازیم؟

5. «اینک من ایلیای نبی را پیش از فرا رسیدن روز عظیم و مَهیب خداوند، نزد شما خواهم فرستاد.

..

4. و خویشتن را با افسانه‌ها و شجره‌نامه‌های بی‌پایان سرگرم نسازند، زیرا اینها به جای ترویج کار خدا که از راه ایمان ممکن می‌شود، مباحثات را دامن می‌زند.

6. بعضی کسان از اینها منحرف شده، به بیهوده‌گویی روی آورده‌اند،

11. تعلیم منطبق بر انجیلِ پرجلالِ خدای متبارک که به من سپرده شده است.

7. و من به همین منظور برگماشته شدم تا واعظ و رسول و معلّم ایمانِ راستین برای غیریهودیان باشم - حقیقت را بیان می‌کنم و دروغ نمی‌گویم.

9. باید راز ایمان را با وجدانی پاک پاس بدارند.

4. زیرا هرآنچه خدا آفریده است، نیکوست و هیچ چیز را نباید رد کرد، هر گاه با شکرگزاری پذیرفته شود،

5. و موجب کشمکش دائمی میان افرادی می‌شود که فکرشان فاسد شده است و از حقیقت منحرف گشته، گمان می‌کنند دینداری وسیله‌ای است برای سودجویی.

6. امّا دینداری با قناعت، سودی عظیم است.

9. امّا آنان که سودای ثروتمند شدن دارند، دچار وسوسه می‌شوند و به دام امیال پوچ و زیانباری گرفتار می‌آیند که موجب تباهی و نابودی انسان می‌گردد.

11. امّا تو ای مرد خدا، از اینها همه بگریز، و در پی پارسایی و دینداری و ایمان و محبت و پایداری و ملایمت باش.

17. ثروتمندانِ این دنیا را حکم نما که متکبّر نباشند و بر مال ناپایدار دنیا امید مبندند. بلکه امیدشان بر خدا باشد که همه چیز را به‌فراوانی برای ما فراهم می‌سازد تا از آنها لذت ببریم.

11. و من برگماشته شده‌ام تا واعظ، رسول و معلّم این انجیل باشم.

14. به یاری روح‌القدس که در ما ساکن است، آن امانت نیکو را که به تو سپرده شده، پاس دار.

2. و آنچه را که در حضور گواهان بسیار از من شنیدی، به مردمان امینی بسپار که از عهدۀ آموزش دیگران نیز برآیند.

5. به همین‌سان، ورزشکاری که هماوردی می‌کند، تاج پیروزی را دریافت نخواهد کرد، اگر به قانونْ هماوردی نکرده باشد.

8. عیسی مسیح را به خاطر دار که از نسل داوود بود و از مردگان برخاست؛ این است انجیل من،

12. اگر تحمّل کنیم،با او سلطنت هم خواهیم کرد.اگر انکارش کنیم،او نیز انکارمان خواهد کرد.

15. سخت بکوش که مقبول خدا باشی، همچون خدمتکاری که او را سببی برای شرمساری نیست و کلام حقیقت را به‌درستی به کار می‌بندد.

23. از مباحثات پوچ و بی‌خردانه دوری کن، چرا که می‌دانی نزاعها برمی‌انگیزد.

14. امّا تو در آنچه آموخته و بدان ایمان آورده‌ای پایدار باش، چرا که می‌دانی آنها را از چه کسان فرا گرفته‌ای،

2. کلام را موعظه کنی و به گاه و به بیگاه آمادۀ این کار باشی و با صبر بسیار و تعلیم دقیق، به اصلاح و توبیخ و تشویق بپردازی.

5. امّا تو در همه حال به‌هوش باش؛ سختیها را بر خود هموار کن؛ کار مبشّر را انجام ده و خدمت خویش را به کمال به انجام رسان.

15. تو نیز از او برحذر باش، زیرا با پیام ما سخت به مخالفت برخاسته است.

18. خداوند مرا از هر عمل شریرانه خواهد رهانید و برای پادشاهی آسمانی خود نجات خواهد بخشید. جلال بر او باد تا ابدالآباد. آمین!

..

5. تو را از آن رو در کْرِت بر جا گذاشتم تا کارهای ناتمام را سامان دهی و همان‌گونه که تو را امر کردم، در هر شهر مشایخی برگماری.

9. و پایدار بر کلام مطمئنی که تعلیم داده شده است تا بتواند دیگران را بر پایۀ تعلیم صحیح پند دهد و نظر مخالفان را رد کند.


14. به افسانه‌های یهود و احکامِ منکرانِ حقیقت گوش نسپارند.

7. خودْ در همه چیز سرمشقِ اعمال نیکو باش. در تعلیم خود صداقت و جدیّت به خرج ده،

11. زیرا فیض خدا به ظهور رسیده است، فیضی که همگان را نجات‌بخش است

فانوس-147

روزی مردی  کتابخانه ای داشت که در آن یک کتاب بود که کسی به او هدیه داده بود مرد تمام کتاب های کتابخانه را خواند و چون آن کتاب را نگاه میکرد گفت نه آن را کسی به من هدیه داده و انتخاب من نبوده و سلیقه او و تفکر او با من فرق دارد پس من آن کتاب تفکر او را که انتخاب فکر اوست را چرا بخوانم .که گفت حالا یک نگاهی بیندازم و ببینم چی هست. صفحه اول کتاب را باز کرد نوشته بود شاید مرا بخوانی  اما بدان کلمات و جملات در هم قطار این  کتاب به تو چیزی اضافه نمیکند.تعجب کرد یعنی چه؟ بیشتر خواند باز هم چیزی دریافت نکرد تا نصفه خواند بازم برایش جالب نبود.تا به یک صفحه آخر کتاب رسید در  آن یک صفحه تمام سوالات خود را گرفت.اما جواب آن در همان صفحاتی بود که بی فایده میپنداشت سوالات او انگار در صفحه آخر کتاب گنجانده شده بود و جواب ها در فصل های مختلف بود.اما چون با حالتی نوشته شده بود که جذاب نبود سطحی نگاه کرده بود و بی حوصله رد شده بود. اما دوباره خواند با دقت خواند و دید یک کتاب بی فایده در نظر او به از تمام کتاب های کتابخانه او بود. انگار انتخاب های او در تفکر او برایش سلایق خود بود اما آن فکر دیگری زنجیره کمک تمام جواب های او شده بود.با خود گفت هر عضوی را کاری هست و هر شخصی کاری چرا فکر کنم فقط فکر من به من کمک میکند و فهمید هر شخصی میتواند انتخابی داشته باشد که شاید سلایق او نباشد اما در جدیدی از زندگی رابه روی او بگشاید.و فهمید انسان ها کپی از هم نیستند بلکه هر کدام کتابی مجزا هستند که گاهی تجربه گاهی کاری گاهی هنری گاهی خدمت به انسانها کمک و خیرات و هر شخصی میتواند کاری کند که شاید سلیقه ما نباشد اما در مجموعه آن پازل میتواند یک زنجیره برای کمک به شخص و اشخاصی باشد پس چون امری را بی فایده دانستن که بسیار فایده باشد و امری که شاید فایده برای سلیقه من نباشد اما در زنجیره شخص و اشخاص دیگر کمک بزرگی باشد.گاهی رود ها در سنگ ها راکد میشوند اما رود در جریان به دریا میپیوندد پس رودها در جریان به دریا میریزند و سنگ ها مانع آن چقدر رود خروشان شود یا رد شود آن مثال تفکری هست که بسته نباشد تا بتواند تحمل عقاید کند تا بتواند تمیز خود را بالا برد تا بتواند نگاه خود را در بر تفکر گسترش دهد جهان فکری او جهانی گسترده از حصار ها و سیم خاردارها نشود بلکه در آن آنقدر کمال فکری گیرد که بتواند خوب و بد و تمیز و نادرست و تشخیص و هر امری را صافی و به آنچه از نظر او سلیقه دیگریست اما میتواند به تمیز او راهی دهد نه آنکه بخواهد آن را بدون توجه کنار گذارد بلکه آن را تشخیص و برداشت و جمع آن و گاهی تعمل در آن کند.

فانوس-146

11-نه صدوقی نه فریسی  نه کرپان ها نه جامه پوشندگان بی عمل که حاضر نیستند به انگشتی کاری را حرکت دهند بلکه بازدارنده حقیقت ها هستند.منافع خطرناکترین شاخه بی میوه آورنده هست.

12-ترس از دست دادن عزیزان.باور مرگ آنها را میپوشاند.زیرا تناسخ همان ترس را.دوری از عزیزان یا همنشینی با دیگران در انتخاب.باز ترس همانست.پس انسان تماما در دلبستگی میماند.

13-دلبستگی سخت هست.از دست دادن عزیزان سخت هست.بدست آوردنشان مثل رویا هست.خوشا بحالان آنکه به او دل بست که نه رویا شود نه از دست رفتنی.

14-برای نام بردن خدا دچار تقسیم خدا شدیم.یک الله نام برد خدایی که هولناک از رعد و برق و زلزله دوقدرت هراسناک در عین حال مهربان و بخشنده نام برند.خار و خاشاک کننده و هم مهربان.

یکی یهوه نامد.خدای لشکر ها و جنگ.خدای انتقام گیرنده. و حامی مظلومان.و ستمگران را به طرز هولناکی مجازات کند.پس تفکر در این شد دو وجه مهربان به مظلومان و انتقام گیرنده از ظالمان.

یکی اهورا مزدا نام برند.یعنی خدایی که دانا هست.دانای کل.اهریمنان را شکست میدهد.صفات خوب دارد.جنگ روشنایی و تاریکی.و وعده پیروزی بر روشنایی دهندگان.

یکی پدر نامد.خدای پدر.در کتاب انجیل ایام انتقام هست.صفات مهربانی زیادی نام برند.تا حدی که کنترل طبیعت را به عیسی مسیح ارزانی داشت.پس خدای قدرت دار در عین حال بسیار بخشنده هست.

یک عیسی مسیح که رکن دوم تثلیث نامند در مسیحیت داریم.خدای پسر.در عین حال یک خدا نامند که در سه هست و هر سه خدا هستند اما یک خدا هست بنام پدر.صفات عیسی در پست بعدی

صفات عیسی جنگ کلام یا قدرت کلام مینامند.سپر دفاع.زره.کلاهخود.ایماندار.کلام.صاحب تاکستان دو قسمت کردن.افراد خائن.هست در انجیل.آیا عیسی دابه مانند تفسیر آن بر جدا کردن هست.

پس لازمه کنترل تمام جهان و هستی و کائنات یک قدرت والاترین و بالاترین میخواهد.با نام بردن صفات ها و نام ها یک قدرت بالاترین قدرت ها هست.خدایی که فقط اراده کند میشود.

در تثلیث بین مسیحیان تثلیثی رکن سوم روح القدس نام دارد .نیرو دهنده.اتحاد دهنده. و مهربان و بسیار حس های لطیف. و دارای قدرت.و نیرو دهندگی و تمعید و قرار گرفتن در بدن با میزان .

چون بودا در  کتاب  راه حق میگوید معمار این خانه را جستم نیافتم.و از تولد به تولد دیگر رنج هست.گویند بوداییان خدایشان پس کیست؟ نامیرایی خود رسیدن به یک قوه قدرت دار هست.تا قوه نباشد چگونه رسیدن باشد.یک باطری را فرض کنید قوه یعنی یک انرژی بسیار بی نهایت قدرت دار فرض کنید که میخواهد شما را به نامیرایی رساند باید اول صفات آن قوه در انسانی باشد تا آن قوه او را با راه خوبش جذب به خود خوبی کند.پس رسیدن به آن قوه خود نمودار وجود خدایی با عظمت هست.

جستن و یافتن یعنی تفکر بر آنچه میگوییم وقتی میگوییم یعنی یافتیم.رسیدن یعنی قبل گفتن.چون برسیم بگوییم. یا نه نرسیده بگوییم.و چون رسیدیم به آن گفتن یقین کنیم.دریافت قبل آیا و رسیدن بعد.

چون کلام قبل داده شود و رسیدن بعد خب اینم  از فرضیه تا اثبات هست یا نه.کلام داده شود رسیدن شود.رسیدن نیکوست.سخت هست.اما واقعیت تلخ باشد به از دروغ شیرین.پس رسیدن به اصل خوبست.

خب رسیدیم به افراد در همان راه هستند مثال گمشده در راه نیستند در شناخت نسبی هست. شاید و نشاید شناختن خود.حال شخصی راه دگر بوده و همان راه شده. اما یافتن غیر چی.هنوز کاوش لازم هست تا رسیدن ها.

فانوس-145

1-جستنی که با اتصال به قدرت تمام یعنی بالاترین قدرت معنوی باشد رسیدن هست.

2-همه به دنبال یک قدرت بالا هستند پس بالاترین قدرت هست.ذهن هست.پاک شدن ذهن هست.رسیدن هست.جستن هست.و یافتن هست.

3-زندگی مجدد نفی تونل انتقال نیست.نفی عالم روح نیست.بلکه نفی پاک شدن ذهن هایی هم نیست.حکمت در بالاترین هست.بدون بالاترین هیچ نیست.هر چه هست از اوست.

4-نفی بالاترین یعنی آن که همه چی از آن اوست یعنی نفی خود چون خودی که در پی یافتن او نیست بیخود میشود.اوست که قدرت میدهد و گیرنده هست.بدون او هیچ نیست.

5-هیچ کسی نمیتواند از او که بالاتر از همه هست.بالاتر رود.زیرا سقوط میکند.اصلان خود بالاترین مهربانترین هست.درک محبت او توان میخواهد و درک.

6-هر چه اجبار شود اکره از آن بیرون زند.هر چه با عشق دست یافتنی شد با عشق انجام میشود.اجبار به کاری یا امری نخست دیکتاتوری رفتاری بد و رنج و اندوه هست.

7-آنکه آنیست خب آنیست دیگر.مثال فرار از خود که اگر آنی آنیست پس چرا خود را درک نکرد.زیرا رسیدن به آنی که آنیست تنها با تحقق اتصال او در آن امر تحقق پذیرد.

8-آیا کشف اتصال آنی آنیست یک آنیست یا ده یا صد یا هزار یا ده هزار یا میلیون و... رسیدن به آن سخت و رنج آن فشار از پر شدن و صرف آن در آن کار هست.

9-هیچ چیز نفی  رفتن نیست. رفتن هست. اما بازگشت هست.بازگشت الماس را با سنگ عوض کردن هست.پس نفی چی.افتخار به یافتن سنگ.یا نه کاری الماس گونه کردن.

10-کرپان ها ترس از حقیقت دارند.حقیقت ترس از کرپان ها ندارد.علم غیب نزد بالاترین هست.میزان دادن آن علم بسته به پذیرش ندارد بسته به حقیقت اصل آن دارد.و حقیقت اصل هست.