حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

قلی و بیژن به سینما میروند...


قلی که خیلی خوشحال بود رفت پیش  بیژن گفت بیا بریم سینما یه فیلم آوردن هالیوودی منتها تو ایران ساختن. گفت اسمش چیه. گفت زاپاتا داخلی.گفت کمی از فیلم بگو.گفت برنده اسکیت طلایی شده.گفت اه شوخی میکنی. گفت هئیت داوران به کارگردان فیلم بیلچه نقره ای دادند.تازه به بازیگر نقش اول فیلم هاونگ برنزی.گفت این فیلم دیدن داره بزن بریم.

رفتند باجه بلیط فروش گفت بلیط تموم شده گفتند به ما که رسید سر رسید. گفت هست منتها باید بیشتر بستونید.گفتند چند چند گفت هشتاد بالاتر ته سینما.قلی گفت جهندمو ضرر بده دو تا بلیط .

رفتن داخل سینما بوفه گفتند چی داری  فروشنده گفت آب معدنی نصفه.قلی گفت نصف دیگش گفت همینم مونده ببر والا نصفه دیگشم میره. گفت بده. گفت فقط یه چی دیگه هم مونده. قلی گفت چی: گفت پفک .گفت اون که نصفه نیست. فروشنده گفت نه فقط تاریخ انقضاش رد شده مال یک هفته پیشه. قلی گفت نه دیگه اونو بزار برا یادگاری.

رفتند ته سینما نشستن که تیتراژ شروع شد همه ساکت بودن و معرفی بازیگران رو پخش کردند.

جوفر.در نقش جیمز باند.

چنگیز در نقش کلوپاترا

سوسن در نقش  هاکل برفین.

ساسان-سیاهی لشکر در نقش درخت

فیلم که شروع شد نفسها در سینه ها حبس شده بود که جوفر از درخت پرید پایین. درخت فریاد زد. جوفر کجی میری.جوفر به درخت رو کرد گفت آنجا که نادر رفت.

کلوپاترا به جیمز باند گفت اومدی  بجنگی. گفت مال ای حرفا نیستی.جیمزباند از جیبش تفنگ در آورد آب پاش بود حسابی کلو پاترا رو خیس کرد تب کرد مرد.

که هاکل برفین اومد وسط فیلم. رد شد نگاه کرد . نقشش در همین حد بود.

درخت که دید بازیگرا همه سیاهی لشکر شدن اومد وسط فیلم گفت من همان درختم. جوفر گفت تو تنه درختم نیستی.زد لگد به درخت.که سه نفر اومدن حافظ محیط زیست. جیمزباند که دید صحنه قاطی شده. گفت درخت از اول هم با من سرناسازگاری داشت. که حافظان محیط زیست رو به دوربین کردند و گفتند چه کار زشتی کردی.خیلی بد بود سر تکان دادن. خیلی عروسکی.تماشاچی ها دو تا بسته چیپس به وسط صحنه پرت کردند.که کارگردان اومد وسط فیلم.گفت تهیه کننده کم گذاشته والا ما قدمون هالوودی بوده.گفتند فیلم هندیه بالیوودیه.که آمیتا چاخان اومد وسط فیلم. یه تکه دستش رو نشون داد ساعت مارک برند پاکستان.قلی گفت فک هست.

خلاصه فیلم معنادار شد درخت شروع کرد شعر خوندن.چه شعری .گفت حالا که جیمزباند به من لگد زد بیخیال اما چرا پائیز برگامو شکست همه زدند زیر گریه. دو نفرم میخندیدند.که اون دو نفرم سرشون تو گوشی بود.یکی بلند شد گفت آزادی آزادی. گفتند الان چه ربطی داشت.گفتند مهم نیته.

که جیمز باند شروع کرد به دویدن تقریبا دو سوم فیلم با دویدن پر شد.میدوید میدوید. بعد رسید به یه کوچه.فیلم مال قدیم. اما داخل کوچه بینوه پارک بود.

زیر نویس رفت صاحب اتومبیل همکاری لازمو با عوامل فیلم نداشته.

کارگردان در نقش رهگذر از عابر پیاده رد میشد . که جیمز باند گفت ای سیاهی کیستی. گفت من رهگذر میباشم. گفت کجا میری. گفت خونه پسر شجاع.گفت ناراحتی گفت هر چی میرم نمیرسم. گفت گمشدی. گفت بدجور گفت آدرست کجاست. گفت سه راهی سرگردون بن بست برگردون.گفت این آدرسو اگه پیدا کردی منو با خودت ببر.گفت نمیشه .گفت چرا. گفت راهی میروم که دوره.گفت با اتوبوس برو خب. گفت نمیشه. گفت چرا. اینجای فیلم. پایانه باز بود.تیتراژ پایانی با آهنگ گل پامچال پخش شد.

تماشاچی ها هر کدام بلند شدند چند تیتراژ هم اضافه کردند به ته فیلمو همراه با لگد به در سینما اعتراض خود را ابراز داشتند.

که مصاحبه گر بیرون ایستاده بود و مصاحبه میکرد.

از قلی پرسید فیلم چجوری بود.گفت سطح درک فیلم بالا بود من از فیلم فهمیدم که نه جیمز باند نه هاکل برفین هیچکدام کار رهگذرو نکرد تو فیلم.

از بیژن پرسیدن. گفت من اگه بخوام به فیلم جایزه بدم. تخم مرغ رنگی میدم.

شخص دیگری که عصبانی بود گفت فیلم از نظر من سر و ته نداشت اما وسط فیلم درخت نقش اصلی بود.

نفر بعدی گفت فیلم درون مایه آزادی داشت گفت کجاش. گفت پایانه بازش نشان از بعد فیلم داشت من نگاهم بعد فیلم بود. لگدم همون نشانه بود.

نفر بعدی گفت کارگردان این فیلم امیدوارم این شغلو ول کنه همراه با فیلمنامه نویس برن تو کار مصالح.

که دیدن اه مصاحبه گر خود کارگردانه. گفتند این فیلمو تو ساختی. گفت من گناهی ندارم. تقصیر فیلمنامه نویسه.

خلاصه قلی رفت بالای سنگی ایستاد گفت تقصیر اینه که فیلم بد ساخته شده. تقصیر اینه که فیلم بینوه تو کوچه داره. تقصیر اینه که فیلم جای جیمز باند جوفر داره.

همه تحت تاثیر دست زدند. هورا کشیدند. که با  آژیر همه متفرق شدند...

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

قلی و مسابقه


قلی که فهمیده بود تو روستاشون مسابقه گذاشتند.رفت ثبت نام کرد.همه با بنر  قلی تو دیگه کی هستی برنده ی بی شک توی این مسابقه تو هستی.با عکس قلی و  کد خدا و عکس قلی و مشتی و چند عکس دیگه تقریبا بنر دو متری با تمام عکسهای یادگاری زده بودند و سط میدان روستا.قلی زد وسط جمع گفت جمعش کنید.گفتند چرا گفت بنر  من باید اینجوری باشه آگهی ترحیمه.کد خدا فوت کرده. مشتی  فوت کرده. رفقا همه فوت کردند. فقط اون وسطی زنده هست اونم تو حالت بین فوت و حیاته.گفتند مهم نفس کاره. گفت هر نفسی چشنده مرگ هست.گفتند مهم اصالت تو هست. گفت مهم بجا بودنت هست کجا بودنت نیست. فهمیدن قلی تحت تاثیر ه گفتند قلی تو ستاره دار شدی.گفت من رو میخواد بندازید تو قلک.گفتند نه اونقدر ولی حرفات خیلی کلاس داره. گفت اتفاقا کلاس مهم نیست مهم نیست کلاس چندی مهم اینه کلاس قبلی مردود شدی یا نه.که فهمیدند قلی رفته دانشگاه تحقیق کردند دیدند بله از نهضت فارغ التحصیل شده.گفتند قلی تو از وقتی نهضت رو تموم کردی نهضت تازه ای گذاشتی. گفت بله من اصلان خیلی فرق کردم نگاه کنید من یدفه آرم میتیکمان در آورد همه شوکه شدند نشستند احترام گذاشتند.گفت من خود میتیکمانم.گفتند وای وای تو قبل اینکه بیای نفهمیدیم کی بودی حالا فهمیدیم تو میتیکمانی.گفتند میتیکمان چه آوردی برای ما.گفت. تو ای قلی زاده و تو ای قلی  نزاده شما دو نفر به خاطر دستکاری در بنر مسابقه و  اسم منو تغییر به قوقولی دادن و تو ای دستیار اون تو بنر دستکاری کردی و ته پسوند اسم منو به قوقولی گوگولی دو کار زشت کردید. دو نمره ازتون کم میشه.حالا اما شما اهالی قلی آباد.میخواهید من در این مسابقه ی سخیف و نحیف که نمیخوام اسمشو بیارم.منحوس ملوس میکی موس.کاکل زری و ناسوس  و جیرفنت شرکت کنم. گفتند پس ما رقیب از کجا بیاریم گفت از تو لپ لپ.

خلاصه سمت عصر بود نماینده ی کل اصناف قلی آباد و مدیر کل صنایع نداشته ی قلی آباد و مدیر منابع طبیعی چند درخت و دو درخت کنده شده اومدند.و برای مساعدت با طرح قلی بیا تو مسابقه با قلی در این مرحله گفتمان کردند که نتیجه شد قلی با این مشارکت عظیم در مسابقه با بازوبنده نوشته شده قلی اهل مباحثه و گفتمان هست شرکت کرد.و در این مسابقه با زدن تو گوش رییس منابع طبیعی روستا به دور نهایی رسید. و با لگد به مدیر کل صنایع اخراج شد چون هر چی نداشته هست با ارزشتره.

و در نتیجه بعد این مسابقه قلی  با کاندید شدن به عنوان مدیر صنایع نداشته انتخاب شد.و اختیارات مدیر این بود که نداشته هارو جمع کنه و تبدیل به داشته ها کنه. قلی تو این راه پیر شد و الان نزدیک 50 ساله دنبال صنایع میگرده.و تونسته یک پلویر بافت پشمکی و یک کیف گل گلی به صنایع اضافه کنه. و حاصل تمام تلاش قلی این بوده که اهالی محل با این صنایع توانستند به سازمان ملل ثابت کنند که اسم روستای مارو سر در ملل بزنن که بنی آدم اگر  آدم شوند چون قلی در راه روستا شود آباد گردد هر چه روستا. که به واسطه وزن شعر سازمان ملل ریخت.

و الان نشریه تایمز و هیشوگل مونده تو گل که چجوری این شعر اینقدر معنی داره.که ملل نتونسته درک کنه. و قراره بره مریخ برسی شه و برنده جایزه ی اسکار میخ طلایی و هر چی از بیخ طلایی بشه.

خلاصه قصه نکته خیلی معنایی و بار زیاد حجم مفهومی داره. و نتیجه اخلاقی قصه اینه که درسته صنایع نیست در جایی اما ترکیب هر چی نیست میشه هست. خلاصه نتیجه اخلاقی رو با معیار سنجش شرکت کنندگان سنجیدند فهمیدند که نود درصد شرکت کنندگان در این نظر سنجی حدود نود و دو درصد خود قلی بودند.که رای دادند به این انتخاب قلی.و نتیجه غیر اخلاقی اون اینه که عاقبت سنجش همون عاقبت رنجش هست.

تازه هر چی که مال توست واسه ماست واسه ماست هست یک کاسه ماست. و نتایج زیاده منتها نتیجه اصل این امر اینه که درسته صنایع ندارم اما نظر سنجی که دارم. وسط میدان بنر ندارم اما آگهی ترحیم که دارم. و اصلان چرا باغچه ما بیل نداشت.و خیلی عمیقتر اون مسئله اصلی فراموش نشه هر کی به گل دست بزنه شاپره چجوری نیشش بزنه.بالا اومدیم پایین بود پایین اومدیم کجا بود قصه ی ما تموم شد بالا اومدیم دوغ بود پایین اومدیم ماست بود بالا اومدیم بوق بود پایین اومدیم دوغ بود خلاصه هر چی بود همین بود.

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

/پنلوپه و جهانگردی/

/پنلوپه و  جهانگردی/

پنلو په که میخواست جهانگردی کنه قصد کرد بره پیاده جهانو بگرده نقشه ای که برداشت مناطق رو اشتباه زده بود جای قسطنطنیه و برکینافاسو از جزیره آدمخوارا در اومد یکی با  استقبال زیاد و خوشحالی اومد سمتش لبخند زد گفت عجب آدم های خوبین ببین چه استقبالی کردن و  گفتن تو اهل کجی هستی گفت من از  کشور اونجا اومدم اینجا گفتند ما رسممون اینه که کسی که میادو به قبیله نشون بدیم بردن نشون دادنش همه گفتن اه چه  آدم خوبی  گفت ممنونم گفتن ما صبح کله پاچه بار میزاریم شما هم میخوری گفت نه من فقط اسپاگتی با نان جو دوست دارم گفتن در نمیاد گفت چرا گفتن فقط کله پاچه زنی بنام خودم میخورمت اومد جلو آشپز کل اونجا بود بهش میگفتن  ناراحت راحت میخوره گفت به په که از اسپاگتی بیخیال کن فقط این که من میبینم ازش آش رشته در میاد گفتن چطور مگه گفت شانسمون بد زده باریک به جزیره اومده گفتن چگونه آیا گفت راحت 25 کیلو استخوان با نیم مثقال چربی من چجوری کله پاچه بار بزارم  با این فقط برا سوپ قلم در میاد فهمید که اشتباهی اومده گفت من جک یاد دارم گفتن بگو بگو اگه راست میگی بگو بگو گفت روزی مردی رفت  بقالی گفت ماست میخوام صاحب بقالی گفت منم آش میخوام همه ناراحت لبا تو هم رفته گفتن با این جک که گفتی  رییس قبیله بهت رحم کنه گفت چرا گفت جک تو باعث ناراحتی ما شده گفت چرا گفت برا ما ماست مقدسه گفت ای دل غافل چه اندیشه مزخرفی دارین گفتن اه این دیگه راسته  شقه فقط گفت نه حالا واستین من یه کاری یاد دارم شما خوشتان میاد گفتن چیه بگو ببینیم گفت من بلدم براتون غذایی درست کنم که اگه بخورین منو نمیخورین گفتن درست کن گفت مواد لازم  گوشت راسته اصل  به هم نگاه کردن گفتن ها همین سوسولوکو برا مواد لازم خوبه گفت نیم دهم مربع چربی نگاه بهم کردن گفتن توپولوکو برا این امر خوبه گفت مقداری  نمک بهم نگاه کردن گفتن خودت خوبی گفت نمک برا آدمی خوب نیست گفتن پس بیخیال گفت مقداری  فلفل تند اصل تند نگاه بهم کردن گفتن تونو تندول خوبه گفت نه اون شور میشه غذا . خلاصه دستور پختو که داد همه قبیله هر چی داشتن بدون ریا رو کردن همو گذاشتن وسط گفت همش همین رو دارین گفتن اگه اجازه بدی خودمونو  تو کادو خدمت کنیم بهتون گفت الان مزنه یک کیلو گوشت تو اینجا چنده گفتن مزنه نمیدونیم ولی از نظر ما هر چی بشه خورد میخوریم به غیر از  په و شرکا به غیر از  سوسولو گفت چرا گفتن سوسوله  خیلی کرم مارو  پوستشو کشیده شده شبیه  اردک گفتن الا به غیر بلا ما دوست داریم  دیگه آدم نخوریم گفت چی شده چکار شده مگه میشه مگه داریم گفتن طبق رسوم جدید که همین الان تصویب شد  هر کی آدم بخوره خیلی خله گفتن ما از الان به بعد  آهن میخوریم گفت نه همون آدم بخورین سنگین ترین اینجوری همه میمیرید گفتن بی سواد هر چی آهن داشته باشه میخوریم گفت جلل القدرت چه زود پیشرفت کردن که نگاه کرد دید در کولش بازه لب تاب برداشتن  دارن با فیبر  نوری اونم چه سرعتی از کره جنوبی  وصل شدن گفت چی سرچ کردید گفتن نوشتیم آدم خوشمزه اومد فوائید آهن برای بدن گفت سواد دارین مگه گفتن نه تو داری فقط گفت چجوری گفت ما آدم قبلی که خوردیم پرفسور  بود فسفورش زیاد بود همه دانشمند شدیم. الان از اون به بعد ما  خیلی تغییر کردیم و هممون پی اچ تی گرفتیم از دانشکده خوردن آدم با فوائد مفید گفتن اگه تو رو بخوریم هر چی بوده از دست میدیم و  مغزمون کند میشه سرعت میاد پایین به کجا وصل میشیم جیبوتی اصلان اینترنتش خوب نیست گفتن ما  آدمخوارهای با کلاسی هستیم مد هم بلدیم مثلان آدم چه جوری میتونه راه بره و جشن خشن داریم مد اونم چه مدی سه تا ده هزار تومن ببر بخور اندازه نبود بپوش اما اصراف نکن خلاصه فهمید اینا همینجور دارن سرچ میکنن که یدفه یکی از تو لب  تاب اومد بیرون تاب گفت بی  انصاف  منو با خودت ببر گفتن تو کی هستی چجوری اومدی بیرون از تو لب تاب گفت ای دل غافل من  رییس بوگل هستم اینقدر سرچ کردید موتور بوگل سوخت اومدم بگم  شما چی سرچ کردید که اینجوری شدید گفتن ما از اینترنت استفاده درست کردیم در  آن فهمیدیم که اینترنت میتواند خوب باشد نقطه.گفت باریک شما بیست گرفتید. گفتن چه موهای قشنگی داری برا رو  کلاه ما عالیه گفت کلاه شما که دو متره تهشم بی متره گفت با چی بافتید گفتن بیخیال  تو چه چشمای قشنگی داری که فهمید میخوان بخورنش گفت نه نگاه کنید من بهتون پیشنهاد جدیدی میدم اونم اینه که همون سرچ کنید موتور بوگل که هیچی موتور  هر چی خواستید بترکونید اما منو نخورید گفتن  احسنت   تو واقعن مارو درک کردی ما آدمخوارهای با فهمو کمالاتی هستیم ما وقتی کسی بهمون بگه مارو نخور میخوریم بعد فهمید رفت تو جستجو غرق شد و په هم تو همین فاصله زمانی فرار کرد و دیگه جهانگردی نرفت الان کنار خونشون ماست میفروشه.

/مرد قوی وارد جنگل میشود.../

/طنزنویسی/
/مرد قوی وارد جنگل میشود.../

روزی مردی قوی و سرسخت وارد جنگلی شد که در آن جنگل همه آدمخوار بودند.آدمخوارها با دیدن مرد قوی خوشحال شدند و گفتند امروز آبگوشت قلم مرد قوی میخوریم.مرد قوی که شنید رفت وسط آدمخوارها گفت .مرا میخواهید بخورید. گفتند نه چرا به دلت بد راه میدی. ما نمیخوام تو رو بخوریم که ما میخوام آبگوشت درست کنیم نیاز به گوشت قلم قوی داریم. گفت شما چی میخورید. گفتند ما راسته کارمون گوشتخوار هستیم. اما گیاهخواری هم میکنیم.البته به ما میگن آدمخوار گفت پس چرا خودتونو نمیخورید. گفتند نه دیگه این قانون قبیله هست غریبه خور هستیم.گوشت ما بر ما مثال گوشت تلخ هست.گفت عجب با فرهنگید. گفتند ما با فرهنگ آدم میخوریم.گفت حالا من اگر بخورید چه فایده دارد من براتون آبگوشت گیاه مخصوص درست میکنم.گفتند چه آبگوشتی هست توش آدم داره. گفت آدم نه ولی بهتر داره. گفت اگه آبگوشت منو خوردید بدتون اومد منو بخورید گفتند آفرین احسنت بهترین پیشنهاد دادی و یکیشون دندون طلایی برق میزد به کناری نگاه کرد.خلاصه مرد قوی آبگوشت بار گذاشت. ولی ته دلش میدونست ممکنه خوششون نیاد خلاصه آبگوشت بار گذاشتن همانا.گفت حاضر شد سفره بندازید.گفتند چی بندازیم. گفت سفره.گفتند ما از این سوسول بازیا اینجا نداریم. ما مهمون رو میزاریم میشینیم روش تا خفه شه. بعد میخوریمش. گفت اه اینا دیگه کین.گفت حالا پیشنهاد ویزه دارم. گفتند یعنی چی. گفت بجای نشستن رو مهمون من تو کوله ام پارچه دارم. انداخت نشستن. و گفتند پارچه خوبه اما خودت چطوری.گفت خوبم. گفت پس بشین بخوریمت. که گفت اینا خیلی خطرین.گفت براتون یک پیشنهاد ویژه دارم.گفتند چی. گفت من یه سازی دارم بزنم براتون در آوردو زد همه خواب رفتند. گفت اینا خوابن منم فرار کنم. که خواست فرار کنه. همشون گفتند ما مثلان خواب بودیم. گفت یعنی چی.گفت خواب آبگوشت قلم تو رو دیدیم.گفت اینها خود میخ کج هستند.گفت من فیلم هم دارم گفتند آنتن نمیده. گفت نه اینترنت نمیخواد. گفت عجب آدمخوارای با اینترنتی هستند. گفتند ما مستقیم فیبر آدمخواری وصلیم.گفت مرکز فیبر کجاست گفتند کره جنوبی.گفت مگه اونجا فیبر آدمخواریه. گفت هر جا آدمی باشه فیبر ما همونجا میخوره آدمو.گفت اما فیلمی که من میخوام براتون بزارم اسمش هست درباره قلقلی گفتند کارگردانش کیه.گفت فلفلی.گفتند محصول کجاست. گفت محصول هر جاست. گفتند نه فقط محصول جزیره ما قبوله. گفت درباره آدمی هست که میخواد آدم بخوره اما دلش میگه آبگوشت گیاهی بهتره. گفتند کی گفته. گفت هر کی شنفته. خلاصه مرد خارجی گفت من درون کوله ام فوائد آدم نخورید رو دارم. که یدفه صد تا کتاب رو کردند که نوشته بود بخور آدم مگو چیست گوشت دیگر که فوائد دارد بسیار گوشت آدم. گفت کی نوشته اینهارو.گفتند رییس قبیله.دویست جلدیه تازه صدتاش در حال نوشتنه. منتها رییس قبیله جوهر آدمیتش تمام شده.گفت خدارو شکر.ولی تو جوهرت خیلی زیاده. فهمید جوهر چیه. گفت من پک کامل خودکار میدم جوهر منو در نیارید تو جوهردون کنید.گفتند مارک خودنویست چیه. گفت خودکار بیک همه حمله کردند. که آدم قوی فرار کرد دویدو دوید رسید به ته بن بست کوچه ادم خواری زیباست تابلو با برگ درختان شیک زده بودند. رفت بالای ساختمون رسید به ته ساختمون اومد پایین ساختمون دید یکی نشسته تا خنده کنان لب دور صورت. میگه به منزل ما فقرای آدمخوار خوش آمدی قدمتو صفا بکن امشبو اینجا بمان.گفت غذا چی دارید. گفت یک دنده کبابی الان مد نظرمونه. فهمید دوان دوان پرید بالا و رفت اون سمت دید اه گروهی واستادن. همه لبخند زنان جمعی سرود آدم خواران دوست دارنو میخونن. توجه کرد ببینه چی میخونن. مضمون عالی براشون داشت میخوندن دقیقن کجایی کجایی تو قوی مرد تو بی ما کجایی بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که اگر مرد قوی را ما نخوریم زگرسنگی زیکدیگر بمانیم. همه براش آشنا بود گفت اینا آخر کپی هستند.فهمید که اینها سرچ کننده قوی از برد کره جنوبی به سمت آسیای میانه یا روانه یا معتدلانه هستند.گفت منو نخورید بجاش من قول میدم هر کی به گل دست بزنه شاپره نیشش نزنه. که یدفه صورتهاشون قرمز شدو گفتند نیش بزنه. گفتند ما نیش حساسیمو دویدنو دیودن سر کوهی رسیدن. باز همونجا مرد قوی رو دیدن. مرد قوی لالایی خوند اونارو خواب گرفت و گفت خوابیدن.یکیشون گفت خواب یک مرد قوی رو دیدم. گفت چی گفت گفت بمن گفت گفت چی گفت گفت در گوش من گفت گفت چی گفت گفت منو نخورید.ما هم گفتیم باشه به شرطی که برامون لالایی بخونی. که رفت تو مایه سوزناک گنجشک لالا رو خیلی سوزناک خوند.همه خوابیدند تخت خوابیدن خواب میدیدن دارن آبگوشت میخورند.خلاصه یکی سنگین شده بود میگفت من لازانیای مخصوص میخوام. یکی پیتزا خیلی عجیب بود خواباشون همه منتها ردیف خوابی از مرد قوی برای تهیه غذاشون نام میبردند. که مرد قوی پاشد رفت و الان دو کیلومتری جاده ابریشم تقاطع بلوار اندیشه های نیک مغازه زده. اونم فوائد گیاهخواری و اصلان دیگه سمت گوشت خوردن نمیره چون فوبیا لوبیا یا هر چی تو بگی داره و میگه من دیگه گوشت نمیخورم حتی اگه گوشت خوشمزه باشه. و من فوائد گیاهخواری رو دارم تبلیغ میکنم در جاده ابریشم. تقاطع بلوار یک تیر چراغ برقه همونجا کنارش مغازه مرد قوی و شرکا هست به غیر از اونا.خلاصه قصه ما به سر رسید نتیجه اخلاقی معرفتی فرهنگی اجتماعی اون اینه که از کنار برو نفتی نشی یا رنگی نشی.

مردی با پاپیون یا مرد عنکبوتی

بازی اسپایدرمن چطور به انحصاری پلی‌استیشن تبدیل شد؟

مردی با پاپیون روی تراس خانه اش ایستاده بودو داد میزد ای مردم بدانید من مرد عنکبوتی هستم و زرو هم هستم.مردم جمع شده بودند و به سخنان مرد گوش  فرا میدادند.مردی داد زد اگه تو زرو هستی  چرا پاپیون داری.مرد حیرت زده شد و گفت پاپیون خب لباس زرو ندارم. لباس مرد عنکبوتی هم ندارم. منتها پاپیون که دارم.مردی دیگر داد زد اگه تو زرو هستی چرا زلف پریشون نداری.گفت زلف بر باد دادمو زلفم چون شوید صحرا شد.مرد دیگر داد زد اگه تو مرد عنکبوتی هستی چرا نمیتوانی مرا شبیه عنکبوت کنی. زد تو سرچ لیست قدرت مرد عنکبوتی گفت این تو لیست نیست. گفت مرد عنکبوتی که نتونه منو عنکبوت کنه.چه فایده. دوستش گفت دوست من خارشیه.مال اینجا نیست. شما ببخشید مرد عنکبوتی.مرد عنکبوتی گفت من تنها کار که میتونم کنم سر نهایت اینه که از این بالا بپرم پایین و بعد بمیرم. گفتند اینو که ما هم بلدیم.گفت کار دیگه هم بلدم.بلدم با سر برم تو دیوار سرم بشکنه. گفتند اهک این که کاری نداره ما هم بلدیم.گفت بلدم براتون فیلم مرد عنکبوتی بزارم برم تو تار منتها سه تار بزنم.گفتند جلل القدرت چطوری.گفت اونجارو نگاه کنید یه کلاغ.همه برگشتند. دیدند نیست. مرد پاپیونی صدا زدند کجایی گفت اونورو نگاه کنید پلنگ صورتی. همه برگشتند.و اومد از پایین به بالا .گفتند کجا بودی گفت غیب شدم. گفتند جلل القدرت که مارو چشم بندی کرده.گفت حالا مگه مرد عنکبوتی این کارهارو بلده. گفتند اه ببین فیلم 2023 عنکبوتی میره فضا میاد زمین میره هوا نمیدونی تا کجا میره.خیلی کارها میکنه یخ میزنه از تو دستش سه نفر میفتن. تار میندازه همه رو میکشه بعد میخوره. خیلی اکشنه. تو اکشن نیستی که تو خیلی شلی.گفت خدایا این مرد عنکبوتی رو بریم ببینیم. همه سوار اتومبیل ها شدند رفتند صابون آباد یا یالقوز آباد سابق.گفتند خونه مرد عنکبوتی اینجاست زنگ بزنید دیدند یه مرد پیر اومد با شلوار گل گلی. خسته. کوفته. از سر صحنه فیلم .گفت چیه. گفتند تو عنکبوتی هستی گفت بله گفتند تو  بیشتر به یالقوزها میخوری.گفت ولا هالیووده دیگه مارو بردند اونجا تو یه اتاق برق خاموش روشن شد گفتند برو. بعد دو روز فیلمو نگاه کردیم دیدیم تو فضا بودیم.صحنه بعدی مارو بردند تو تشت گذاشتند دو روز بعد یکی داد میزد کامبک کامبک ما وسط دریا بودیم.صحنه بعد مارو بردند تو  راه پله دو روز بعد تو بالا برج میومدیم پایین با طناب.مرد پاپیونی گفت کارایی من که بیشتره من حداقل بالا تراس وامیستم این بزور بره تا بالای پله ها.این مرد عنکبوتی که ماست هم نیست. گفت ولا ما قدیم با بروسلی هم بازی بودیم دست روزگاره پیر شدیم تشت نشین شدیم.الانم که هالیوود قدیمی شده یه فیلم بازی کردم تو بالیوود این چیزی نبود گفتند مشتتو بیار بالا بزور آوردم. دو نفرم دستمو گرفتند دو روز بعد صد نفر با همون دست رو هوا تارو مار میشدن میدونی بالیوود یعنی چی. الان هالیوود دیگه قدیمی شده. به ما گفتند از خیابون رد شو رد شدیم دو روز بعد سوار جت بودیم اونم لایی میکشیدیم تازه رو سقف خونه مینشستیم دونفر عقب جت میرفتیم هوا.اونجا کره مریخ سیارات  همه رو تو زنبیل انداختیم اومدیم زمین. گفتیم سیاره مارو میخواد بزنید ما مریخ و همه سیارات شمارو تو زنبیل کردیم دادش.چی خیال کردی من بالیوودی بودم . دست روزگار هالیوودی کرد مارو والا امیتا چاخان با هم عکس داریم منتها من بر اثر ازدحام جمعیت تو عکس نیستم.خلاصه همه رفتند و مرد پاپیونی موند گفت چکار کنم.گفت منم میرم بالیوود شاید اونجا منو بردند اسکار مرد پاپیونی شدم رفت که رفت الانم تو بالیوود نقش درخت بهش دادند میشه دیگه بالیووده دیگه...

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان