حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

الفبای زندگی

الفبای زندگی الف یوم های زندگی

ایام الفبای الف زده

الف را لا نعم زده

هر چه شمع را  روشن کردم تاریکی  برود

تاریکی رفت خورشید رفت شمع رفت

تاریکی کجای الفبا بود جز بدون الفبا بود

ن درون قلم ن درون الفبا بود

قسم نخورده ن خود الفبا بود

ن قلم میشد یا ن ناقوس میشد

ن فانوس میشد یا ن کلی حرف میشد

ت تابان میشد ت تاریک میشد ت تابنده ت تاریخ میشد

ت تنها میشد ت شهادت میشد ت شهامت میشد ت تقاطع میشد

خلاصه تمام الفبا پر از حرف میشد هر کلمه پر از کلمات دیگر میشد

و زنگ های الف زده الفبای دیگر میشد درون الفبا خط میشد

خطوط شناخت تاریخ خطوط شناخت ساعتها خطوط عقربه های در هم میشد

حسام الدین شفیعیان

تقویم فصل پائیز هم دارد

خیابان فراموشی انسان ها

آلزایمرهای زود زده

فکر را دودو آهنو آجرو خاک زده

خیابان چندم رفتن دورن خود

بن بست فلسفی و سفسطه ها

خورده بورژواهای غول زده

شهر غول های آهنی شهر آجرهای آهنی

آهن در اهن غول پیکر آسمان خراش های بالای ابر

فصل سعود به اورست برج های جای اورست

تاریخ شعر تاریخ کلمات تاریخ همه تاریخ ها

تخلص آدم برفی زیر برف ریزان شعر 

خورشید میتابد برف ها میروند زمین برفی نیست دیگر

تقویم فصل پائیز هم دارد

حسام الدین شفیعیان

جغرافیای فراتر از رنگ صورت ها

چه فرقی میکند زرد پوستی  چه فرقی میکند تو  سیاه پوستی

چه فرقی میکند رنگین کمان صورت رنگین بزن سیلی به روی فقر  سیم خاردار ها

بزن سیلی بگردان صورتت را جهان  محکمتر از سیلی بخواب صورت سیلی

جهان سیر زده طبقات فقر زده آهن را ماتم زده خاک را باران زده

به ایست مردار کرکاسی به ایست کرکس زروی صورت خونین

زمین گرسنگان افریقایی نیست فقط جغرافیا نیست فقط مرز نیست

متینگ عرصه ی خشکیده طغیان آب تشنگی ها بود جهان

کودکی رهبر محیط زیست جهان بود در جهان

یک پیاده نظام طبیعت بارانی

شور دریا فقر نمک آهن دریایی پری آهنی

شهر نمک های فاسد شده نمکدان را بگردان نمک را آهک زده

تور جهانی اردک های پیاده روهای کجا اباد

آباد باد خانه ات جهان که بودی پیاده در خود تنها

شهر ماهی های سرخابی صورت کودکی آبی کودکی قرمز

صورتت را رنگ نکن تو زیبایی

با همان رنگ صورت تو دنیایی

درونت شهر ارزوها بود انگار

کودک آفریقایی آرزوهایت باران بود انگار

ماه برای تو آرزوها داشت

شب پر از رویا بود گرما بود 

سیاره ای در خود کفن داشت انگار

آرزوی غذای گرم بود آرزوی عروسک پارچه ای

شنای درون تنگ ماهی بود

همه چیز وارونه خالی بود

صورتت را سیاه کن دنیا

با رنگ جهان جهانی شو انسان

تا پل بزنی به بهشت ارزوهاشان

برایشان بابانوئل شو ای انسان

برایشان ستاره شو ای انسان

بادبادک شو باران شو طوفان شو دریا شو کشتی ای شو ای انسان

و این بود سروده ای مرثیه ای صیحفه ی پاک شده ای

صفحه ی تا شده ای ورق خاک شده ای جامعه ی پاک شده ای

سرود خوان تار تار جهان نت هابود

دو به دو میدویدند نت ها انگار تار مرز سیم خاردار سمفونی ساز های آنور جغرافیا میشد

و این شعر تقاطع جهان پل زدگی میشد و نقطه ها آبی و نقطه ها نورانی میشد...

حسام الدین شفیعیان