/قالی را چو شعر بافتی/
چه عالی گفتی
با چه حالی گفتی
بند بند مرا دار قالی گفتی
گلفشانی گفتی
با نشانی گفتی
مرا طرح زدی روی قالی گل قالی بافتی
چه عالی بافتی
شعر را سطر سطر روی قالی کاشتی
واژه را رنگ قالی ساختی
مرا ضرب زدی ضرب پیاپی بافتی
شور فشانی گفتی
جوشش شعر در قالی موج عالی گفتی
صاف بر تخت روان قالی انداختی
هنر را پل زدی بنای ساختار قالی بافتی
خوش نشانی گفتی
گلفشانی گفتی
صنمو سرو و گل و سوسنو سنبل به زدن از شعر گل بر دل قالی بافتی
شاعر-حسام الدین شفیعیان
ستاره ها میزنند چنگو نی
شب تارو پود قشنگ ابر و مه
صبح صدا زده در بانگ شب
روی ماه تاب میخورد قشنگ
ماه رخ از دیدار یار زده
رخ پریده اما چنگو و تار زده
سکان ابری مه گرفته شب شکن
فانوسی بردار درون دریا هم هست موجو زنگ
صدایی از درون خسته ی روزگار زده
سه تاری نت ها را روی هوهو چی چی قطار زده
نت بم و نت بالا همه نت ها را در هم بر خود تار زده
صدای سکوت سمفونی همخوانی را تماشاگران را خواب زده
ناقوس زنگ زده فانوس در هم بر هم زده
ریسه چراغ را باران رعد و برق زده
کوچه را بوی یوسف برده شهر را خواب زده
مصر را کجای نقشه جغرافیا بکشم
کنعانی را بوی پیراهن یوسف کنعان زده
برگرد ای انسان تلاطم شهر را غوغا زده
انسان درون قاب شعر باران زده
سکوت سمفونی را نت زنید شکوفه باران را غزل سر فصل خزان زده
باور را داشتیم اتکای آهن را کجا زنگار زده
نمونه مردمی را تکلیف درس مردود زده
روی شعرم را جلد مصور چاپ درون زده
خود لابه لای شعرم گم شده ام
یکی مرا پیدا کند دلم را خواب زده
توی جهان گردش ایام یکی را فصلها بی تاب زده
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/سکوت سمفونی زمین/
نت های باران زده
فالش در هم نت را تنگ ماهی غم زده
دو دو های بد ضرب زده
می می های ریتم را بر هم زده
سو سو های سو سو زده
فا فا های خط ریتم را آهنگ زده
سی سی های چندو چند عقب تر بر هم زده
شور ریتم آهنگ را تم های کند بد گوش نواز بر هم زده
دفتر سمفونی را بازکن فلوت باس را تند تند فوت زده
سه تار ماتم سه تار کم زده تار را محکم چنگ آهنگ زده
سمفونی گیج و ماتم زده کودک صلح باروت خورده صدایش آهن زده
فشنگ تار زده قلب را آهن زده
صلح را آتش آتش را صلح زده
نوازنده را اشک نت را خیس آهنگ را فالش بر هم زده
شیپور تلمپتی صدای بیدار باش را میشنوی
جهان قلب بیداری بشو جهان زخم زده چسب را مرحم زده
بالای تمامی نت ها خط خوانا را ناخوانا زده
ماه را با دست کنار بکش زمین سمفونی طلوع هست
شاعر-حسام الدین شفیعیان
برای قصیده ها تنهایی
برای شعر من کنج اتاقی کلماتی بارانی
قصه از کاشتن بذری آغاز شد
منو شبو شعرو قصیده طوفانی
حسام الدین شفیعیان
فعل زقبلو زمضارع زماضی بعید
زبدو قبلو زچندو زچونو زبعدی زاری
گلو گلبرگو به ریشه به ساقه به آفتاب چنین
گمو کم کامو کرو کورو دلو دیده زبستن گاهی
نونو ن و القلمو دل ز ما هم روشن
جوهرو قلمو سطرو دلو کاغذو دلبر با هم
دفو نی تنبکو نت فالشو زبر زیرو زرو
خطو خطهای دگر باز شماری ز ماندن زما هم شدنو ما زدلو دیده به دلبر چو شبو روز
حسام الدین شفیعیان