/خط اعتدال وسط خط شعر/
نه تسلسل مدار میگردم
نه سمبولیسم خواه فقط مینگرم
نه سفسطه وار دور فلسفه چالش بر انگیزم
نه از آن سمت فلسفه میفتم نه از این سمت آن
چند اپیزود بهم ریخته در شعر حل شده در تفکر برون قرنی بیست و یک
نه خورده بورژوایم نه اسیر دست نوستالوژی شدهمیان تمام نوستالوژی هایم خط اعتدالست
درون فقر خورده ی تاریخ میگردم خورده خورده میخورند بورژواهای گاز زده از تاریخ
شریان جاری از پمپاژ قلب بر تکامل خون بر مغز مداد
مداد از درون فکر جوهره ی کمال
رگهای باز حیات و روح از زندگی
جسم از ماده و روح از زندگی
چرخش پیش برنده روح از جسم سنگین یا سبک
صدای ممتد سوت قطاری سمت زندگی
حسام الدین شفیعیان
/دفتر کاهی تاریخی/
مثال مغز مداد شکسته ام
یک کاغذ پر از خط نانوشته ام
کتاب را باز میکنی و من درون ورق های کاهی گذشته ام
خط میخی قوز کرده در تکامل یک سنگم
سنگ نوشته باستانی گم شده در دفتر صد برگم
صدای بلبلی درون پیچک خود میپیچم
درون غار تنهایی تاریخ دفتر پر از رازو و برگم
حسام الدین شفیعیان
/چراغ قرمز زمین جایی در چهارراه زندگی.../
شهری در آهن در شهر آجر
آجری بر مترسک غول پیکر
آجرها مترسک شده اند
شهر تاریک شده غم آجر شده
سیم خارداری دور حصار قلب آدمک ها
شهر جای پرواز آدمک ها شده
میان خلوت شهر فریاد زدم باز
که شهر را جای مزرعه کلاغ هم بی خانه شده
کلاغ قصه ها آخرین مسافر شهرست
مسافران شهر عقاب های تیز بال شده
جایی در چراغ قرمز روزنامه دیروز شده
امروز تیر جراید دیروز شده
فردا هم خلوت روزنامه هاست
کاغذ باطله تیتر پریروز شده
کودک درون رحم مادر در فکر چرخش دور زمینست
بدنیا میاید انگار در پیچ تاب رفتن درون زمین هست
انگار زمین بازگشت دوباره برای برگشتش نیست
شاید جو جبر زمین اسیر درون آدمک های برون آمده هست
مردی به مادرش زنگ زدو گفت بازگشت من بسوی کجاست
مادر گفت بازگشت تو بسوی زندگی برای ابدیت هست
من را تولد تو بود و بقیه آن نه دست من
بازگشت ندارد برون رفت از دل زمین دست من نیست
گفت به کجا چنین میرویم از کجا به کجای دگر
گفت من هم آنم که مثل تو برون آمدم از دل درون مادری
گفت سفسطه نمیکنم ولی تولدم انگار مرگ هست
مادر گفت تولدت مبارک ولی زندگی کوله بار تو هست
گفت کوله بارم خالیست چیزی پرکن
گفت چه میبری با خود که من درون آن پر کنم برایت
گفت سوغاتی که ببرم با خود در تولد دوباره ام
گفت کفن سفید عروسی یا اینکه دامادی
گفت عروس ندارد جز لباس مرگ دامادی
گفت مبارک هست اما راه سخت هست چه داری از بر درون خود
گفت بخشیدنت مادر
گفت بخشش من کوله بارت اما غربت راهت پرتر کن
گفت چه کنم گفت تولد لحظه از خوبی
گفت ندانم ساعتی دگر را گفت همین لحظه را کن تو بیداری
آری زندگی فرصت کوتاه ندانستن ساعت هاست
همین دقیقه ها را کن تولد بیداری
شعر را اگر میزان در خود کنی
کنی دلی شاد و لبی خندان در آن در تولد بیداری
خدایی که شقایق ها را زیبا آفرید
چرا با تو قهر کند فرزندان بیداری
گفت منی که من شکند درون پتک درون دگری
بر آن آید گلهای شعر افروز دگری
گر قلم هم برون زنور آید از درون فکر
تنومند ترین ریشه کند در انسان که شود بیداری
خواب تاریخی کهن یا مدرنیته امروزی
زندگی آهنی هم دارد گلدان شقایق پیچک مهرافروزی
حسام الدین شفیعیان
/مجسمه از یاد رفته/
مجسمه پارک از یاد رفته نیمکت خالی بر باد رفته
تراژدی تلخ حرف زدن مجسمه با نیمکت بر وای رفته
وا رفته دمر بر کاج رفته سپر بر تاراج رفته
خسته از نگاه خورشید گرما زده پیش ماه رفته
شلوغی خالی از تمدن زندگینامه ی قرن چند خسته
تاریخ وفات سازنده مجسمه قبل تر از خود شخصیت بر باد رفته
انگار مجسمه راه میرود شب ها با دو پای سازنده ی بر خاک رفته
قصه ی افسانه ای مردم محله ی دو قرن با هم در تضاد رفته
کتاب خاطرات مجسمه را کودکی با زبان بلغاری به یونانی برگردان ترجمه را اصلان از یاد رفته
نوشته سنگی میگوید کودک خود صاحب مجسمه هست مجسمه در گوشش فوت فوت آزاد رفته
مجسمه حرف زده با کودک اما کودک هم از خاطره مجسمه بکلی بر یاد رفته
خانم مارپل را فرستادند معما را حل کند الان چند وقتیست مار و پله را هم از یاد رفته
خلاصه این حجویات را دانشمندان بافتند تقصیر را گردن نیچه انداختند
نیچه سبیل عقایدش را با رنگ حنا گاهی با طلایی یا قهوه ای صورتی دم موشی بافته
پسرک بزرگ شد اما خیر ندید از پیری ندیده اش
مجسمه را کندند جاش فست فود زدند الان شلوغی آن را مجسمه هم زنده برای خوردن همبرگرش
زنده زنده شده مرده مرده نخورده اونم از دنیا رفته...
حسام الدین شفیعیان