/غروب کلاغ ها/
غروب کلاغ ها روی سیم خاردار مرداب
غروب تمامی جغرافیای کبوتران پریده از خارهای سیم دار
شیب تاریخی رو به سمت فتادن خود ساختمان سیب
گاز خورده ترین تاریخ سیب دار مارک پل سیب
سکوت منور گوشی کامپیوتری ایکس وان تو
کارگردان فیلم خرس های طلایی غم زده
کلاغ های پاپیون زده پدر خوانده از مادر نزائیده
گاد فادر های پدر شده از جهان کلاغی آچار کلاغی های زنگ زده
آچار کلاغی روی کمپوت برق قطع تقاطع نور از یخ سرما زده
بازیگر برنده ماه خورده از ماهیتابه ی جشن پاریس در پاکستان
لوح تقدیر با امضای دبیر جشنواره ی ژنو از ناتو برگشت زده
نیروی ذخیره روی چادر برزنت اصل مارک کشور کانادا تولیدی چین
چین خوردگی چادر باران بی وفا از نیرو را آب و شانه جارو زده
مدل خیس شلوار آب کشیده دوندگی روی مین های خنثی زده
تابلوی گوش ونگوگی با امضای قلی جبار زده
درخت کریسمس را جای کاج روی پیچک ریسه اتو زده
فارسی را کیبورد زبان بنگلادشی یا نپال زده
ونزوئلایی که شلوار جین را شلوار بادبادکی سرخپوست زده
جزیره ی کلاغ ها اقیانوس اطلس عقاب زده
روی شعر مارک عقب مانده ی جلو زده فسفر تقویتی
قرص اسفناج ملوان زبل را ده تایی بسته بندی زده
دگر مغز فرمان نمیدهد ایست تابلوی توقف ممنوع را دوبله پارک زده
حسام الدین شفیعیان
/پیانو وسط جنگ /
تق تق ,سی لا سل فا می ر دو
افتاده افتاده دو ر می فا سل لا سی
پرچم پرچم لا سی دو ر می فا سل
پیانو وسط جنگ سی یک سی دو سی سی سی چهار سی پنج سی شش سی هفت سی هشت
شروع نت در جنگ خط انتهای نواختن سمفونی صلح فشنگ تق تق باروت خیس خورده
کمپوت فشنگ خالی کنسرو تن خوراک لوبیا با ماست دبه روغن نفت آتشبار آذوقه ی خالی
مانور نت در هم صدای شیپور بر هم نواختن پاکت نرسیده به سرجوخه خون
شلوار اتو کشیده خاکی چهل و چند جای خالی نمونه ی مد در انتهای جنگ تو خالی
سالن آمفی تئاتر وسط شهر تئاتر خیمه شب بازی عروسک گردان چوبین
آدمک وسط بالا و پایین شدن نخ سوزن در کوک عروسک ماموت های قرن بمب زده
خستگی زمین مربع از متساوی از سیم خاردار خاک گرفته دوخته در دید ورای شب
پیانیستی مینوازد چهار انگشت آخر دوندگی روی کلیدهای ضرب آهنگ
و تماشاچیان جنگ و صلح در ورودی صندلی آخر
حسام الدین شفیعیان
اسطوره ی تاریخ کهن
شوالیه ی درد های زمین
قصه ی ماقبل از عدم بر ختم
جایی در قصیده ی تبلور پنهان از زندگی
پازلی از چند اپیزودیه غمبار از فصل زمستان تا پائیز
تک نواز سمفونی مرگ قطعه ای از متینگ تنهایی
بار شکستن ماضی های بعید هر چه قبل بود حال بعید
تکرار فاعلاتن فاعلاتن های فالش
مغز تمامیه مداد هایت برایت غم مینوازد
نت هایت را کمی آرام بر ساز زمین قطعه کن
اینجا فصل رفتن هاست
حسام الدین شفیعیان
ای کشتی زطوفان اگر رد کنی
زساحل چو لنگر اگر پرت کنی
زاستحکام کشتی مشو کاپیتان غرور
اگر ورطه طوفان زخدا یاد کنی
زآن در ورطه موجی غمین
زخوشحالی زآن چون رد کنی
زبهر خطر اگر این خطر رد کنی
همیشه زخدا چون توجه کنی
ببینی که دریا همی ساحلست
که از آن تا به آن چون چو برگردی زدریا موجو طوفان به یاد خدا چون توجه کنی
در آن گر موجو گر آن خطر زبهر توکل زیاد خدا در آن موج سهمگین چو در بر رد کنی
خطر را ز خود و مسافران چون بر موج ها رد کنی
زآن در توجه همیشه زآن که نجات بخشد آنکه به او توجه کنی
که هست در پی نجات انسان چون انسان توجه زجلال قدرت او کند
همی در جلال خدا انسان چو عاقبت بخیری پر کند
زقوت زاو پر شود در زمین
صعودی خوش چو رنگین کمان پر کند
حسام الدین شفیعیان
تیک تاک ساعت که میگه این غروب رخت بر میبنده
توی یک ساعت شنی وسط نقطه غمینه
هر دلی دارد هوایی این هوا بازم غمینه
تیک تاک ساعت که میره باز هوا ماتم بگیره
این غروب ماتم انگیز توی این قصه چنینه
باز بگو با من غریبه حرف آشنایی چنینه
این چنین خود در همیم باز در درون آینه غمینه
درد را فریاد چه حاصل خود بگوید قصه همینه
لالادل لالا لالایی خواب بود شب که اسیره
بند در خود در قفس شد این قفس ماتم نگیره
در قفس لانه بگیریم در شکن خود در باز این چنینه
شام تا صبح غزل خوان این غزل تا خورده اینه
من نگویم در درونت خود برون در باز با خود باز درونت
رفته ام ای در خود از خود گمشدم در خود در غمم چون
باز کن پنچره ای را باز کن این قفسی را
در قفس خود در درونیم از قفس خود در برونیم
شادی از رخت سفیدی رخت بر بند از رخت کهنه
میتوان بالا درون آسمان عکس خود را در درون قاب عکسی گر بگیریم
این زمین تا آسمانها از زمین رختی نو بر بگیریم
من زبالی گر ز زخمی بال را مرحم بگیریم
ماه در گوشه چشمی گردش ایام ببینیم
فصلها را چون ترنم باز باران را نو بگیریم
ساقه ای خشکیده در کنج اتاقی در بر گلدان جانی تازه گر بگیریم
با من از شبهای روشن یا که در روز نوری بگیریم
ای شب از ستاره باران کهکشانی نو بگیریم
این زحرفی در درونست نو زنو تر نو بگیریم
خشکی اگر قایق بخواهد قایق اگر ساحل بخواهد
ساحلی را نو بیندیش تا که در کشتی به شوری نو بگیریم نو بگیریم
موج ها در خود تلاطم قایقی شکسته بودیم تا به نو در خود گذشتیم
بادها را ساحل بگیریم تا نوایی تازه افروز خود بیفزانی در خود چراغی
فانوسکی میزد چو نوری در میان دریا چه زیبا میشد از آن راه بگیریم
ماهی ها را روشن ببینیم گرچه آبی گر گلالود نو نگر گر نو بگیریم
در همین شب های روشن چون به نوری تا بیابیم ساحل بگیریم
حسام الدین شفیعیان