در بعد نگاه ماده هر چیزی علت وجودی دارد.مثلان نوزاد که دنیا میاد. جنین هست. مادر در امر زناشویی با همسر خود .و نوزاد بوجود میاید. این نوزاد وجود آمده.خالق این نوزاد پدر مادر نیستند.بلکه آنها عمل بوجود آن نوزاد را میاورند. یعنی اینکه آنها وسیله ای برای بدنیا آمدن آن نوزاد هستند.هر چیزی که وسیله شد وجود آورنده آن نیست.چون ماده هست.جسم مادی خود بوجود آمده.پس خالق آن بوجود آورنده آن هست. نه مخلق بوجود آورنده.خالق بوجود میاورد. مخلوق بوجود آورنده نمیشود.کرات منظومه شمسی سیارات .همه بوجود آمده اند.ماده هستند چون قابل دریافت هستند.هر چیزی که با چشم مادی دیده شود. ماده هست.حالا سیارات باشد.خب سیارات ماده هستند. یعنی دید مادی میتواند آن را دریافت کند.اگر خدا صورت داشته باشد ماده میشود.پس اگر صورت مادی داشته باشد خالق واحد نمیشود چون باید یکی خالق را بوجود آورد.تا ماده شود و دیده شود.خدای واحد ماده نیست که از ماده بوجود بیاید. بلکه چون ماده نیست صورت ندارد.و چون صورت ندارد خالق هست نه مخلوق.پس خدا چیست؟ برای اینکه گمراهی بوجود نیاید باید دانست که واحد یعنی بوجود نیامده بلکه چون انسان ماده هست میخواهد وجود خدا را کشف کند و چون ماده هست نمیتواند بحقیقت آن برسد.چون هر چیزی را علت معلول آن از خلق شدن میداند.مسیح هم طبق آیه کتاب مقدس آن هم چهار انجیل تایید رسمی مسیحیان گفته بشنو ای اسرائیل خدای ما خدای واحد هست.نگفته من واحد هستم.یعنی من خدای واحد هستم من تک هستم. و من فقط هستم.اگر میگفت من واحد میشد سوال؟چگونه وجود آمده هست.از یوسف نامی بنام یوسف نجار و مریم با هم نامزد شدند قبل آن روح القدس در رحم آن را قرار داد. روح القدس کیست. روح خدا.اگر مسلمانان بگویند روح القدس فرشته فقط هست.فرشته زیاد هست ملائکه زیاد هست. یعنی همان ملائکه.وقتی گفته میشود روح خدا. یا روح الله. الله عربی فارسیش خدا.روح خدا.ملائکه چه هستند؟ مثل جبرئیل مثل میکائیل مثل فرشته ها یا همان ملائکه.روح القدس یعنی روح خدا.پس جسم که مثال جسم آدم میزنند یا مثل بوجود آمدن مثل آدم. جسم ماده آن هست. اما روح آن روح خداست.پس خدا چیزی که بگوید موجود باش همان لحظه موجود میشود.علت معلول برای خدا برای اینکه واحد هست. و خالق معنی ماده فکر انسان را ندارد همان لحظه موجود باش موجود میشود.خدایی با این عظمت نمیتواند در آن واحد عیسی را بدون حتی مریم بفرستد بعد گویند فرشته بود.که شکل انسان شد.و باز به قبل خود برگشت ملائکه شد این بوجود میامد. و چون ملائکه قدرت آنها در همان ملائکه شدن هست. وقتی انسان شوند. رد میشوند.چرا؟ چون ماهیت آنها فرشته هست. فرشته هر چقدرم انسان شود باز همان خاصیت خود را دارد که ناپدید شود یا تغییر شکل او محسوس شود و رد شود.چون در غالب جسم موقت یا محدوده زمان دارد. تمام شود استقرار خانه زمین ندارند میروند.مثل زمان لوط.مثل زمان خبر دادن جبرئیل به مریم یا یوسف.ماموریتی میایند میروند.پس روح القدس روح خداست. که در مسیحیان بیشتر یعنی تثلیثی ها که کلان هر سه را خدا میدانند و در ان حال یک خدای واحد که پدر آسمانی مینامند. که عیسی خود بارها به پدر آسمانی اش اشاره میکند.پدر همان خدای واحد.روح القدس روح خدا.اگر درک آن سنگین هست برای حتی خود مسیحیان توضیح آن سخت هست. یا مادی بودن انسان هست که کشف آن را سخت میکند یا اینکه اصل آن را بعضی زیاد در دین دگر میگویند در انجیل نیامده.اما جمع بندی آن میرسد به اصل حقیقت. مثل پازل.اگر کلمه جسم شد.در میان ما ساکن شد.و حتی چون شستن پا را انجام داد. طبق انجیل یوحنا ترسیم کنیم.میشود جسم شد.و جسم یعنی شکل انسان گرفت.و انسان شدن یعنی شباهت به آنچه همه انسانها دارند.انسانها چه میکنند.غذا میخورند راه میروند.خسته میشوند میخوابند و...چرا به یوحنا میگوید نشستن دست راست چپ من از آن من نیست.چون نزدیک خدا شوند چیزی از آنها باقی نمیماند.چون جسم آنها بعد مرگ روح هست.جسمی که مانده و روحی که رفته.آن روح روح دمیده شدن هست نه روح خدا.خدا اگه میخواست روح اصلی را به آنها دهد جسم آنها میپاشید.توان دریافت آن روح زیاد را نداشت میزان معلوم از حیات به آنها داده شد. که روح القدس را دریافت میکنند.نه در آن ساکن بتوانند شد.چون جسمشان میپاشد.دریافت کردن با ساکن شدن فرق دارد ساکن شدن یعنی به اضافه روح خود روحی دیگر را درون خود بیاورند. میشود دو روح در بدن. که وقتی بمیرنند باز زنده میمانند آنگونه که.چون روح خود در میاید روح القدس با آن قدرت میماند زنده میمانند.مرگ اتفاق نمیفتد چون یک روح در میاید روح انسان روح القدس هست دیگر زنده میمانند آنهم با قدرت.پس دریافت کردن با ساکن شدن فرق دارد. دریافت یعنی آن را دریافت میکنند راهنمایی. آیات.مهربانی.رو به سمت کمال رفتن.اتحاد .دریافت کردنی که برای پاپ شدن آن را در کلیسا در حالا هر سمت معنوی روح القدس باید در اسقف اعظم یا اسقف و حالا پاپ دریافت شود.پس روح القدس را مسیحیان خوب میشناسند.اگر غیر ان باشد که تعیین نمیکنند کسی پاپ شود. یا تعیین قدرت اینکه آن شخص راهنمایی از سمت روح میشود.دچار اختلال مشکل میشوند.اگر این دریافت را نکنند.مثل مقدسین مسیحیت که حالا پدر پیرو زخم ها. و کارلو و دو شفای منتسب به او و برسی آنها پس هم روح القدس را میشناسند هم زخم را هم تعیین آن را.پس تثلیث باید امری سخت باشد.چون گفته میشود ما مسیحیان کافر نیستیم و به یک خدا اعتقاد داریم.حرفی که خیلی زیاد از مسیحیان میزنند اینست که ما هم به یک خدا اعتقاد داریم که پدر میگویند.چون روح خدا میگویند میشود دریافت کرد روح خدا هم خدا خوانده میشود. و مسیح هم خدا خوانده میشود بعد رکن اول دوم سوم.جسم شد در میان ما ساکن شد در اعتقادات قدیم بعضی میگفتند مسیح جسم ندارد بنظر میاید جسم دارد.یا جسمی دارد از تمامی انسانها.که یکی از چند هزار فرزند خدا هست.تمامیت مسائل خداشناسی و تثلیث برای آنها باز نشده بوده.اگر جسم نداشته باشد صورت ندارد.یعنی صورت انسانهای دگر را داشته. پس صورت خود چه؟یا در تصلیب گنوسی های مسیحیت اولیه میگفتند روح مسیحایی او او را ترک کرد شد انسان.خب اگرروح مسیحایی او ترک کرد او را که همانجا مرگ اتفاق میفتاد. روح خود را تسلیم تو میکنم. یا چرا مرا ترک کردی.اگر ترک کرده بود همانجا مرگ اتفاق میفتاد.پس با کدام روح زنده بود هنوز.اگر انسان میشد و روح ترک میکرد میمیرد دیگر همانجا.وقتی میگه مرا ترک کردی یعنی جدا شده. انسان میشد میمیرد روح دگر چه بوده؟اگر گوییم پدر پسر روح القدس.و شامل سه روح شود.یعنی روح القدس. روح مسیحایی.روح انسانی همه انسانها را نداشته. چون روح انسان دیگر نیاز به اینکه در رحم قرار داد فرزند آنها نبود. بلکه دو وسیله برای آنکه فکر نکنند ملائکه هست بوجود میاید سوال؟و قبول نمیشود در زمین.نه اینکه ملائکه قدرت نداشته باشند نه مسئله اینست که گویند فرشته مثلان رد میشود.چون فرشته در جایگاه خودش هست که کار میکند.این چالش ها سوال ها برای خیلی خیلی ها هست.و در تثلیث این را میجویند .از زبان انسان ماده با حالا دریافت روح القدس به میزان آن والا همه اسقف و پاپ میشدند دیگر.طبق آنچه از تعریف روح القدس داده میشود.پس شناخت کتاب مقدس تثلیث.دریافت. میزان دریافت. ساکن شدن. شناخت روح القدس.وقتی دریافت میشود شناخت هم هست دیگر.بعضی جواب ها برای اینکه نه به از دست دادن روان انسان منجر شود اینست که مسئله الاهیاتی شناسی خدا شناسی سخت هست.و دریافت هر کسی میزانی دارد.اصل آن از دریافت و آنچه مکشوف میشود در جهان ماده دریافتنی و آنچه دریافت میشود اگر شناخت نباشد میشود جدل و جدل بدون مکشوف شدن. و وقتی مکشوف شد جدل یعنی آنها خود را خدا بدانند و گویند ما آنچه مکشوف میشود را قبول نداریم. این یک حالت هست مثالست ها یا شناخت نیست.یا کلام قبول نمیشود یا امری محکم را رد کنند.از شناخت در مکشوف شدن و واقعیت از دریافت و کلام با هم در عصری که باز شدن حقیقت هست نه سانسور نه رد. بلکه بینایی تفکر.و شناخت حقیقت.حالا آنچه باز سر مسائل هست. لازمه بر بهم ریختن روان نمیشود بلکه حقیقت در کلام و مکشوف شدن با هم میکس جواب درست میدهد. والا غیر آن روان بهم ریخته میشود و چرا راه راست و شناخت را نرویم.
در زندگی حقایق عمیقی هست. اینکه شما اگر یک ده صد خوبی کنید.تا ده جد آن شخص به شما خوبی میکند؟ یعنی چه؟یعنی کسانی که مردند.نمردند.بلکه آنها حیات زندگی دگر دارند.چه کهن آنها.چه کهن های انها.چه اجداد انها.یعنی چه؟یعنی شما چه کسی را به زندگی حیاتی خود دعوت میکنید. یعنی اینکه شما چه کسی را دعوت میکنید. یا چه کسانی ؟با کی کار دارید.حالا یک موقع شما دعوت میکنید. یک موقع آنها شما را دعوت میکنند.یک موقع هم امورات اسراری هست.یک زمان هم دشمنی تاریکی در راهی که شما میروید هست.حالا شما حیات مادیتان تمام میشود.آیا جد اجداد شما که مثل شما زندگی حیات مادی داشتند.نیستند. کهن ترین قدمت تاریخی آن هست.حالا فرصت مجدد زندگی چیست؟ یا اینکه آیا این حیات تمام شد تمام کلی زندگی مادی میشود.طبق آنچه مشهود میشود. نه. اما آیا این همگانیست یا بصورت افراد مشخص برای امری مشخص.شما حیات مجدد دگر را یعنی تونل انتقال فرض کنید اگر به یک ساده بینی توجه شود خب کره زمین هست بعد کهکشان.سیارات. کرات دگر .تازه کرات دارند کشف میکنند مثال مشابه آنچه برای حیات که در زمین هست مشابه آن امکان حیات در آنجا هم هست.خب فرضیه امکان حیات موجودات در انجا هم باشد. خب امکان زیست هست.یعنی هر چه در زمین هست مشابه آن در انجا یافت شده.خب فرضیه هم فرض کنید در حیات اسرار هستی زیادست. حالا سیارات .آنهایی که امکان حیات نیست. هیچ. آنهایی که هست.حالا آنهای دگر چگونه و چرایی آن و اینکه اینها برای چه هست جای خود در آن دارد که تاریخچه کلی آن را دانست. و حالا اینها چه کارایی دارد و حالا چه کشفیاتی میکنند و چه هست جای خود در جای خود.حالا شما فرض کنید به یکی خوبی کردید صد در صد بدی دریافت کردید. او آن خود را نمایان کرده.شما هم اگر همانگونه رفتار کنید فرق او با شما چیست؟شما هم او میشوید.زخم زبان.زخم زدن.بد اندیشی.کج اندیشی.دشمنی. ذات خراب.پس شما آنچه هستید رومیکنید همان دریافت میکنید اما از اصل آن.حالا صالحین جای خود که با معنویت هستند.حالا خیلی شخص سطح روحی پایین داشته باشه. غرور کاذب شیطانی بد کند در مقابل خوبی.هستند اما بیشترن که حداقل معرفت داشته باشند در مقابل همانگونه.یا حداقل بر نمیگردند بدرنند.خیلی باید سطح شخص ضعیف باشد. پس روح انسانی روحی با مراتب افزایش و کمال هست.حالا اشخاص معنویتی و اجداد و امورات در آن.و غیره آن.ده جد خوبی کنند منظورن تا آنجا که خوب باشند.یا کمالات یافته.خداوند مهربانست.حالا فرصت دوباره اینها مباحث سنگین هست. اینکه کلیت آن مباحث هست.بعضی یک میدانند.بعضی نه. بعضی در نحوه آن. بعضی اصلان بعد این حیات زندگی دگر را قبول ندارند.بعضی قبول دارند. بعضی خیلی اعتقاد قوی دارند.بعضی باز سر مباحث زندگی بعد اینجا. و حالا هر نوع آن از فرصت به انسانها در نوع آن تفکرات مختلف هست.و در کل قرار هم نیست همه مثل هم فکر کنند. مگر به اعتقاد یقین درباره بعضی مسائل برسند.والا شخصی بگوید آسمان نیست خب هست. اما اینکه بگه چه رنگی اون بگه چه رنگی مثال مباحثه هست.یا اینکه سر مسائل گفتمان میشود.گفتمان زیاد هست. در بین آنهایی که اعتقادات مختلف دارند یا هم عقیده های هم. یا مخالف عقیده هم یا بین تفکرات مختلف.
امری هست بنام فرصت در این امر خداوند فرصت میدهد تا شخص. ادیان.یا امورات اصلاح و درست شوند.امری هست بدعت در بدعت ها یک سیستم یا یک دین ممکنست خراب شود.بدعت بد بر اساس یا امری در اولیه آن و شخصیت در یک دین یا اشخاص بدعتی میگذارند که یک سیستم درست را خورد میکند این سیستم مثال یک کامپیوتر اول ویروسی بعد در زمان زیاد داغون میشود.امری هست بنام راهنمایی درست راهنمایی درست بر اساس اینکه اتفاقی افتاده بسیار بد بوده مثال سقط جنین در کشوری جایی بعد مریضی چیزی که نوزاد از آن به حالت علمی آن کشنده یا هر امری فتوا یا دستور بر بخشیدن.این امر با در نظر گیری خیلی مسائل باید باشد یعنی دقیق پارامتری چون مربوط به حیات یک انسان و انسانها هست.پس آنچه مربوط به حیات انسانی هست مهم هست.زیرا هر حق حیاتی که خداوند میدهد حق آن نوزاد هست. اما عذاب وجدان مادر و پدر و... از سقط آن در کشوری در فتوای دین کاتولیک دستور پاپ اینها یک مریضی خاص در زمان شرایط خاص اینها خیلی باید دقیق باشد. حق حیات حق زندگی فرد هست. و عذاب وجدان مادر و پدر باید با همین شرایط دقیق و دستور العمل دقیق.و آن بیماری چه بوده. و خیلی فتوا و دستور سخت هست. کلان شخص دولتمند حالا در معنویت و حالا هرگونه این سختی ها بر او هست زیرا امری هست که به آن حیات بعد از موت گفته میشود و آن بسیار دقیق هست.اگر سخت گیری هست واقعیت هست زیرا امورات مربوط به آنچه انجام شده هست. عدالت الهی.قاطی کردن بخشش با قضاوت درست امری هست که نباید با هم قاطی شود. والا اینجوری سنگ به سنگ بند نمیشود.اما در حقیقت فرصت در این امر حالا طبق مصلحت خداوند چجوری چطورش یک فرصت به شخص داده میشود میتواند خوب بشود یا بد پس خوبی بر بدی غلبه دارد همچنان که قاضی عادل خداست و چون و چند ریز همه اوامر در ید دانایی اوست.حالا هر نوع آن که فکر کنید خداوند ناظر بر امورات هست.حفظ آبروی اشخاص و توبه مرحم یا نوع برخورد با همان سطح در امور لباس دینی.لباس دینی یعنی نماد آن دین و نحوه رفتار به آنکه میپوشد باید یاد آن بماند از آن لحظه تولدی نو در او صورت گرفته.تولد ورود به اطمینان از آنچه باید به او شود.حالا اوامر بدعت ها بماند.بعد چه چیزی قوی بودن اینها.ابلیس مانند شیر غران درنده میجوید تا بدرد.حالا از رخنه های مهم وارد میشود.شیر غران درنده بر ابلیس مثالیست مانند بدعت ها.رخنه ها. کجا میتواند عمل کند.اطمینان داشتن از خود و اینکه نه با من نمیتواند خود سخت هست زیرا باید امری درست دریافت و تاریخ خوانده شود.و بدعت ها از کجا سر چشمه گرفته و اهداف.یکجا گوشت خوک و مثال آن در طرد افراد با همان مثال.یعنی آنها اینگونه هستند نباید به سمت آنها رفت. در یهودیت به سمت مسیحیت. پولس خیلی مسائل را آورد که بعد یهودیت از آن سوار شد.اما پولس به شهادت رسید. خب این امرش نشان از دیدن مسائلی شد و جانش را داد. اما گذاشتن آن مسائل ماند.حالا نه اینکه چیزی بتواند انسان را با آن بد کند درون شکم اینها مسئله از همان راه سوار شدن هست. نه اینکه حالا دین یهودیت بد باشد نه زیرا مزامیر یا تورات دستورات دارد. اما وقتی در یک جامعه آن دستورات نشود مثال یک شخص دینی با چاقو حمله کند به شخص لباس فلانو کوتاهو حالا در همان جامعه حزب صهیونیست قدرت یافته و دولت دست افرادی هست که جامعه آن شکل آنگونه گرفته بعد با آموزه های تورات جور در نیاد بعد شخص فکر کند امر به نهی کردن و آن حمله شود.بگویند هم بگوید دستورات دینی اش هست. باید اگر مشکل اساسی کلی هست و با دستورات او جور در نمیاد زور به مردم آن نیاورد. یا آن حزب دولت مشکل دارد. یا اگر آنگونه هست در کار فرهنگی دینی خود کوشا باشد صد نفر حمله کند بدرد حل میشود فرهنگ آن کشور با همان سیستم دولتی آن کشور رشد میکند. اینجا انسان ها دو حالت دارند یا طبق آن شریعت خود عمل میکنند یا در آن حل میشوند میشود آن نابسامانی های درگیری افراد مذهبی با دولت آن کشور و سیستم آن کشور.پس یا واقعیت مقابله با افراد بر اساس آنچه در آن هست. باید فرهنگ سازی معنوی شود یا حمله . حمله که خشونت هست و صد مرتبه بدتر روی آن اشخاص اثر بدتر نسبت به آن لباس معنویت و آنها پدید میاورد.پس سیستم معنوی در آن کشور مثال یهودی هستند و تورات و احکام دارند.و ربی حالا حاخام مبلغین لباس های همان دین.اگر مثال مجازات مریم مجدلیه حمله کنند بعد همه سنگ اندازند به کناری یعنی اصلاح اول از خود و بعد اگر در این شرایط مسئله رخ میدهد مرحم کلیت و بعد مرحم شدن هست زیرا شریعت هست اما در آن فضا کخ زدگی زیاد شده.قضاوت بیجا کشتن بیجا در آن عالم قضاوت سخت دارد این عدالت هست. آیا بر همان فتوا بخواهند مثال پیش عیسی مسیح میبرند میگوید کدام شما گناه نکرده اید خوب میفهمند منظور عیسی چیست سنگ میندازند.چرا؟ اول حق حقیقت آن زمان زیر پا گذاشته شده. حق منجی حق رسولان منجی در اجرای آنچه دستور پدر بوده حالا در اسم مسیحیت.خدا همان خدایی که بشنو ای اسرائیل خداوند ما خدای واحد هست.بعد چگونه خداسازی میشود خداوند اسرائیل و غیر جدا میشود. وقتی آیه صریح داره میگه خدای ما خداوند واحد هست بشنو ای اسرائیل.این آیه مهم داره فهمانده به آن میشود که دستور به امر چیزی نو از دستور پدر یا همان که میگویید خدای ما هست صادر میشود. خداوند صلاح دانسته این دین پایه گذاری شود. حالا از شریعت ما را آزاد کرد. و غیر باید طبق آیات انجیل باشد. یعنی آنچه در انجیل گفته شده خب چهار انجیل رسمی و تایید شده در مسیحیت هست. انجیل متی.یوحنا.مرقس و لوقا دو نفر رسول اصلی 12 نفره مثل متی و یوحنا . و دو دیگر مرقس و لوقا. حالا جزو رسولان نیستند اما دو شخصیت مهم در مسیحیت هستند. چه در انجیل گفته شده. کلام چیست.در باره مسیحیت مسیح هر چه در انجیل ها هست مقدم هست. چون طبق آن هر چیزی گفته شود درست هست. والا غیر آن ممکنست بدعت شود. و بزند کل سیستم درست خراب شود. وقتی فتوایی میشود دستور دینی حالا شریعت آزاد کردو اینها اگر دینی شریعت نداشته باشد دین نیست میشود مزامیر مثال که بعد داوود از تورات و پیروی موسی نبی کند.در حالی که در انجیل شریعت هست .خشم نگرفتن حکم احکام هست خیلی واضح هست بعد از کجا بدعت درست شود که ما را از شریعت آزاد کرد اگر شریعت موسی منظورن هست اشخاص منظورشان قبل آن باشد درست اما بعد آن احکام حکم در انجیل هست. والا میشد کتاب مزامیر دین دگر در نیامد بلکه کتابی بود کنار کتاب تورات یهودیان میخوانند.باید دید کتاب چه گفته و معنی آن و انجام آن به شرط در نظر گیری کلیت ها.و اما بخشش بخشیدنو حفظ حرمت انسانها مرحمو اینها هم در کتابها باید مطالعه شود.حالا هر کسی در دین خودش.
زندگی مثل یک مزرعه میماند.شما آنچه در این مزرعه میکارید اعمال هست.برداشت شما عمل شماست.اگر عمل خوب بکارید عمل خوب برداشت میکنید.اگر عمل بد بکارید عمل بد برداشت میکنید.اگر در این مزرعه شما جای کاشت به پیرامون آن توجه کنید بازی هست. شما درگیر این بازی میشوید.در این بازی همه امورات زمین برای شما جلوه میکند.بازی قشنگی هست. اما مزرعه آن سمت هست. مزرعه را ول کردن رفتن به بازی زمینی حاصل آن را دچار آفت میکند. آفت رسوخ میکند و مزرعه را گند میزند. توجه به بذر زمین و رشد آن آن امریست از توجه آن به باروری و نگاه داری آن.حتی یک بذر آن هم مورد توجه هست زیرا کلیت کاشت هست که برداشت خوب را میدهد.حفظ کیفیت بذرها از زیادی آنها مهمتر هست.زیادی زمانی خوب هست که کیفیت با ارائه انجام شود.شما محصول خوبی میدهید و تمیز دهنده آن را دریافت میکند اما حفظ آن تمیز دهنده مهمست.اگر محصولی کاشتید و مورد توجه قرار نگرفت.کم کاری شد محصول به خشکیده شدن میرود .تلاش برای حفظ مزرعه تلاشی هست دسته جمعی نه فرد گرایی هست نه تک نفری .اگر درگیر امورات بازی کنار زمین شدید مزرعه بذر کم کم کخ زده میشود دهقانان دگر از مزرعه دگر آمده یا اصول مزرعه آنها با شما فرق دارد یا آنچه میکارند جوری دگر هست و کم کم ماحصل مزرعه بر باد میرود چون کشت آن فرق دارد. اما کاشت اصلی برابری اصلی میدهد.آنچه کاشت اصلی هست قوت هست که نمودار آن ایمان قوی میشود. که مزرعه دارای کاشت بذری هست که نقطه های ان با هم ارزیابی میشود و نمودار آن درستی میدهد و بعد آن نمودار درستی میدهد یعنی هر چه بعد آن گویند انجام میشود تک تک آن اینجا ایمان قوی شده و مجادله نمیشود چون میدانند هر چه گویند میشود.بدون کم و کاست.والا غیر آن کم ایمانی رخ داده و بعد آن هم شبهه میشود. این یعنی مزرعه به مزرعه نشدن هست.زیرا امورات غلط میفتد. حال در آن مزرعه برای تایید از مزرعه کناری هم می آیند.و تمام زمین و غیر آسمان و همه چیز به درستی آن تایید میزنند.پس مزرعه دگر منتظر آنچه شبهه هست برای آنها برطرف شود میماند حال از همان سمت. یا این سمت.و یا سمت خود. نتیجه آن حقیقت را بارور میکند.اما تنش آن خراب میکند.پس وقتی امورات دقیق شود بعد آن دقیق میشود و زمانبندی در می آید یا میاید.در این مسیر حرکت میشود.و ماحصل آن جای بعد آن و رد آن را میگیرد یعنی اتفاق آن در بعد آن مزرعه هم تک تک درست در می آید و جای مخالفت را دانایی میگیرد که این مخالفت به ضرر خود شخص اشخاص میشود. پس انسان عاقل و تیزهوش و خردمند با آنچه تمیز میدهد میسنجد و ادم بازی کننده مجادله .مجادله درونی روزی واقف شدن آن هست.شاید دیر...اما آدم خردمند جای مجادله ارزیابی میکند و حقیقت را در میابد.
خب در شکم و رحم مادر شما دنیایی دارید از روح کوچک تا کمال شکل پذیری و حیات ورود به ماده.قبل آن وسعت کار شما چقدر بوده و حال در دنیای بزرگتر چقدر؟و حال اگر قرار باشد به دنیای بزرگتری وارد شوید با همین قبل اندیشی به رحم آیا یکسان هست. نیست چون وارد حیات پیشرفته تر شدید.و حال دنیای رحم و کره زمین و بعد انتقال به عالم بهتر و پیشرفته تر میروید پسرفت تا اینجا نیست سمت پیشرفت هست. پس چه روحی قویتر و چه روحی ضعیفتر هست.
روحی که از فرصت زندگی به نفع بشریت کاربردی باشد چون بشریت یک سرشت دارد که در آن سرشت اصلی شما در یک جان و یک جسم مشترک از روح زیست میکنید روح شما حتی در جسم قابلیت دارد اما در قوت آن اگر قوت آن درک شود عملکرد آن پیشرفته میشود.اما اگر قوت آن درک نشود عملکرد آن هم ضعیف میشود.
شما در زندگی ماده جدل میتوانید کنید اما در زندگی روحانی روحی جدل بردار نیست. زیرا در آن واقف در قوت آن میشوید و عملکرد جدل از شما گرفته میشود این قوت در درک زمینی آن شخصی مقابل شما مینشیند این مراتب عمومی نیست تمام آنچه به شما مربوط میخواهد کند از کجا و چگونه چه کسی برای شما نوشتار میشود اگر همان جا بگویید طرف فرار میکند اما نمیگویید زیرا از کجا چه کسی چگونه؟چه کسی هست چه کسی به او فرمان داده. همه برای شما نوشتار میشود به شرط حفظ قوت.
مثل همان فیلم زندگی شما از لحظه تولد تا حیات مادی که چه کردید حال چون این مراحل روحی باید درک شود عمومیت آن را میگوییم.هر آنچه شما کنید همان را دریافت میکنید آنهم با سرعت بسیار بالاتر در حیات روحانی و روحی که پیشرفته هست . مثال بین موت و حیات قدرت روح در موت رفته گذر کرده و قدرت ماده چشم بشری شما بین موت و حیات فعلی شما هست شما در این بین هستید و قدرت شما در آن از بین نرفته و در بین آن از فضیلت های دنیای روحی قوی برخوردار میشوید.
کلیت قدرت های زمینی و یا قدرت های معنوی. اصل هر امری بر کیفیت انجام هست. چه در قدرت زمینی چه در معنوی.کیفیت اصلی شما آنچه را بدهید که از دریافت آن دریافت کننده احساس لذت و اصل آن را کند.مثل یک غذا.مثل یک قهوه.مثل یک ارائه خدمت حالا هر چی.یک کالا یک امری که مثل زمینی هست بهترین آن را در همان ارائه دهید.والا دیده بر آنست که مشتری یا دریافت کننده ناراحت است. مثل چه غذای سردی چه کیفیت بدی مثل چه خدمات ضعیفی مشتری ناراحت هست.مشتری مثال مسافر هست و به امور شهر مکان ها واقف هست آنجا باید بهترین خدمات را بدهند در آن مکانیت چرا آنجا آنگونه ارائه بشود.این یک دو دو تا چهارتای ساده هست.اگر شما مثال برای یک امر که خرید و دریافت و خدمات دست شما باشد خود تهیه کنید بدهید شما هستید که ارائه دهنده میشوید.حالا دوست دارید بهترین را بدهید. بهترین که لذت برنده آن دریافت کننده بشود. روح بزرگ در لذت دیگران شاد میشود حالا مثال غذا و امر ماده زمینی بود.پس یک امر از کار را درست انجام دادن هست.مثال ادیان شناسی مثال تحقیق و پژوهش کامل یک ادیان شناس بدون تعصب دینی باید حقیقت یک دین را به مخاطب ارائه دهد.یا اگر کم کاری کند انجام ندهد.چون کار ارائه شده بجای کمک به گفتمان ها و آنهایی که در پاره چالش های وسیع قرار میگیرند.گمراهی ببار می آورد.شخص سرچ میکند یک شخصیت معنوی حالا پیامبر دینی نبی دربارش حرفی زده میشود بعد مخاطب در ذهنش جا میفتد و یک امر باید دقیق برآورد شود تا ماحصل آن برای مخاطب تمیز درست در بیاید.اگر غیر آن باشد جای آن یک خط فکری همان که خوانده جا میفتد پس مطالعه کننده هم باید برای یافتن بجوید بکوبد تا بیابد حقیقت اصل امر را.قرار نیست بزور جای داد در ذهن حقیقت اصل.هر چیزی اصل آن درست هست. مثال درباره معجزات نبی ها و قدرت های آن آن امری که بوده برای مخاطب حقیقت امر باید بشود بزرگ نمایی در آن بعد در مثال ظهور حالا هر عقیده ای یک ظهور را اعتقاد دارد. حالا شما بیا بگو فقط منجی ما ظهور میکند میگند منجی ما ظهور میکند بگو منجی ما منجی شماست میگه طبق مطالعه کاری که انجام میدهد چیست.مطالعه میکند میبیند کارهای ان منجی در ظهور چیست میکوبد میابد.خب حالا غیر آن را بگی میجوید میابد.پس گفتمان هم همینگونه هست شما بگی دین من درست هست آن شخصم میگه دین من درست هست.بعد سر مصداق ها و کتاب غیره بحث گفتمان میشود.پس حب یک شخصیت در یک ادیان یا اشخاص آن دین هم شاید بیش کم باشد که دیده گویم هست. شخصی مثال در دین یهودیت اسلام مسیحیت و زرتشتیان حالا مثال بگیم به اشخاص شخصی در آن دین خیلی علاقه دارند چیزها هم دریافت میکنند خب غیر این هم دریافت نکنند هم حب دارند بعد موت یا هرگونه میگند همه نوع شنیده ایم خب اعتقاد شخص هست و همانقدر یک حرف میتواند روح آن شخص را زخم بزند که درباره شخصیت مورد علاقه آن شخص دیگر پس این چیزی هست که دیده اید و یافته یا شنیده یا کاملا مشهود شده. پس اگر شما احترام گذاشتید و غیر آن را دریافت کردید آن شخص مقابل شما آنگونه هست نه کلیت فکر آن دین او زیرا یک مد نظر نیست بلکه تحقیق کاریست بزرگتر از یک برداشت.
یک موضوع جالب دیگر برای تصدی شخص منجی در جهان که اشخاصی در سطوح کشورهای مختلف بر میایند.در کشورهای پیشرفته تریبون ارائه میشود تا شخص ادله خود را بیان کند. ادله هایش درست نباشد و غیر آن باشد امورات تشخیص داده میشود بنظر یک برنامه تفریحی یا تبلیغی صرف بنظر می آید حالا شخص مقابل میگوید.یک تداعی خاطر کرد یا به طنز میفتد.یا مثال خب این حتی یک رسول هم نمیماند مثال.رسول خود امر ساده نیست.مثالست یعنی رسول مسیح هم نمیماند چه برسد خود مسیح.چون شناخت کافی برای اشخاصی نیست قبول میکنند یا سطحی نگرند یا دنبال یک زندگی تجربه متفاوتن یا نوعی تداعی میکند یا گمراه میشوند. آخری خیلی بد هست زیرا احساسات آنها بازی میخورد.حالا هر تصدی اون هم در سطح نبی. یا رسول حالا خود مسیح میگند هستیم.خیلی شناخت طرف مقابل کم باشد بگوید خب هست. یعنی زیر سطح شناخت.پس منصب الهی نیاز به اثبات دارد خود مسیح هم اثبات کرد و غیره آن والا با همان اثبات هم رد شدند اون هم با اون سطح. اون مسئله امورات زمینی ماده و غیره هست.پس اونی که میشناسد میفهمد مسئله بزرگ هست و اثبات آن هم بزرگتر.الان دوره پیشرفت علم معنویت هست و حتی بزرگتر آن اینست که کسی که منصب الهی دارد دربرابر آن افراد به ایستند با خدا در میفتند و بدجور در افتادنی هست. خیلی سخت هست. اینم اونی که اهل معنویت باشد میفهمد چه گفته میشود.پس صرف شباهت.صرف اتصال. اینها نمیشود.یعنی اثبات یک امر تصدی الهی کاریست که در بر آن خداست. کاری که واقعی باشد چون بر آن خداست تمام قدرت ها در برابر خدا شکست میخورند چه بفهمند چه نفهمند.حالا این مثال برای آن بود که شخص یک شب بهش گفته میشود تو فلانی این نمیشه. کار سخت هست بعد آن اصلان فایده ندارد شخص آن نباشد چه کار بیهوده و نفرت انگیزی.حالا مثال این بود که حقیقت بهترین چیزست زیرا متصلین وصل میشناسند مگر منصب بزرگ باشد یا نوعی سر کامل الهی.پس واقعیت اصل امر باید یافته شود کپی غیر اصل آن هیچ فایده ندارد اصل آن.