حکایت روزگار

تو از من پرسیدی

و من سکوت ممتد شب بودم

تو از من پرسیدی و من حکایت روزهای غم بودم

تو از من رد شدی بی بهانه

ببار باران کمی هم با بهانه

تو از واژه گل گفتن شدی خود

درون گل زگفتن خود شدی تو

منو و من منهای منو من به ما ماند همی من بی من در من من

زصورت زچهره زگفتن زخفتن زبیداری بگو ای دفتر رنج

ستاره دنباله دار شب شدو رفت برفت در آسمان خفتن گرفتش

میان کهکشان گفتن گرفتش

میان دور گردون آسمان بود زمین بودو زمان بودو نهان بود

جهان وسعت به دور گردش خود زجو گیتی در پرش خود

جهان آدمی جهان حرفو گفتن سکوت این زمین سمفونی شب

از این شعر گر گذری کردی تو روزی بدان واژه در آن گل گفتن قند

بخوان مصرع به مصرع بیت زبیتی بخوان شعری پس شعری زآواز

زآهنگ شبانه شب چو آهنگ بنالان آهن آهنگ گفتن

سه ضربو زتقسیمو زجدول حروف مقطعه پازل بر هم

حسام الدین شفیعیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد