کتاب حقیقت چیست/فانوس/ کتابی هست که در آن به حقایق و درک اسرار و هستی پی خواهید برد.از آنجا که حقیقت امری بسیار گسترده از حقیقت ها هست.و گذر از واژگان به واژگان نوتر هست یا همان اما در درون حقیقت باز حقیقت هایی پنهان هست که لایه های حقیقت نام گذاری بر باز شدن فندق و مغز فندق هست. شما وقتی فندق را نگاه کنید و پوسته آن فقط چیزی هست که فایده ای ندارد اما وقتی فندق را شکستید و مغز فندق را میل فرمودید به مزه و اصل آن پی میبرید.ترس از حقیقت به چند علت هست حقیقت تلخ و شیرین هست.حقیقت منافع و مصالح بردار نیست و حقیقت چیست به نه چرخه قدرت جهان و نه دست در بدست به آوردن آن کار ندارد زیرا کتمان حقیقت ها کسب قدرت در شبکه هرم جهانی هست که برای آن تلاش میکنند تا اذهان به سمتی رود که چرخه بخواهد نه نظام آفرینش و حالا خداشناسی و حقیقت خدا و خداها چیست در فصل اول باز شدنش زود هست زیرا تا مغز فندق را نشکنیم به درون آن نمیرسیم.و تحریف کجا هست و برای چه میگویند تحریفات هست یا خدا در ادیان و امر خدایان چیست این باز شدن میخواهد که با خواندن کامله کتاب به اصل آن میرسید.رسیدن به حقیقت مثال تفکر باز و بسته هست تفکر بسته بی فایده هست سپر دفاعی آن ساختار نه همش درون ریزی ریختن در آن هست نه نصفه پر لیوان درون ان آیا ریخته شده یا همان نصفه تمام رسوب کرده به همه تفکر انسانها.خب پس اگر 70 درصد پر شدن تفکر 50 آن نیمه پر و بیست آن هم ارزیابی شود میشود صد پر آن.اما وقتی جایی برای حلاجی در آن نباشد تعصب جای آن را گرفته.تعصب نصف خالی یا حتی سی آن میتواند تعصب خشک و جای حلاجی خشونت بار داشته باشد.گذر از تعصب خشک و خشونت گذر از واقعیتی هست که ذهن با کسب حقیقت درست و بدون گارد سپر به ارزش ذهنی خود بگوید قدرت تمیز دادن دارم.زیرا باور دارم اما اگر باور نبود به کلیت باید از صفر تاصد آن پر شود پله پله.ابتدا حال اگر دین ندارد شخص دینی انتخاب کند با تفکر و مطالعه و تحقیق.حال اگر نخواست دین پذیرد منصفانه با تفکر خود تمیز دهد.خواه در هر دوی آن ممکنات قبول نیافتن حقیقت جای میگیرد.اما در ذهن روشن بین ذهنی که سیگنال ها را دریافت میکند خورد و بازخورد هست. جایی که اصطلاحا سپر دفاعی فعال میشود در ذهن باید بگذارد تا سپر دفاعی به سپر تمیز دهنده رسوخ کند. تمیز دهنده آن را بخواند و کد ها درست در آید یا نه.پس حقیقت مرحله ای هست که حقیقت خواه آن را مرحله مرحله تقسیم میکند و خواه با سپر دفاعی ذهن برخورد داشت میتواند درست آن را دریابد حال صد آن درست باشد هشتاد آن را بپذیرد بیست آن یا بیشتر سپر اعتقادی فعال میشود با اعتقاد من مثال جور در نمیاید. اصل اعتقاد ندارم و اثبات دو اصل باز متفاوت هست. اصل قبول ندارم و اصل اعتقاد ندارم. اعتقادات و قبول یا نفی کل آن که نظریه نامند اعتقاد نامند یا هر چیزی اثبات هست.اثبات حقیقت سواد هست سواد مدرک تنها نیست سواد مدرکی و سواد غیر مدرکی. دین تحصیلی و دین عملی و مطالعاتی. دین غیر تحصیلی و در تعریف ادیان یکی پر شدن یکی ارتباطی یکی وصل به اصل که حالا همین وصل به اصل در خداشناسی معلوم میشود.کسب معنوی و کسب مطالعاتی.بعضی ها اثباتیون هستند. بعضی ها کلامیون هستند گذر از واژه به نو بعضی ها تقلیدیون هستند بعضی ها حمل کننده نام دین هستند.و بعضی ها مراتبیون معنوی هستند.در این کتاب به مسائل مختلفی پرداخته میشود ارزش هر کتابی به آنچه بیان میشود سنجش میشود که مثال کتابی که مدعی آن هست که حقیقت را میخواهد بفهماند چیست چه میزان حقیقت را در پایانو نقطه آخر آن به ما اضافه کرده اثبات در هر امری شکننده اثبات نکردن بدون دلیل بر مجادله هست. فلان اثبات میکند و اثبات جای اینکه طرف حقیقت را بخواهد که به نفعش هست سپر مجادله میاید رو این سپر دلایل دارد یک اینکه اثبات بر مجادله پیروز هست اینست که حقیقت و طبقه بندی کلامیون اثباتیون حالا همه در یکی بشود پازل بهم نیازمند برای آن شخص نیست اما نیازمند شخصی دیگر برای روشنایی بخشی با مجادله گر هست.پس ظرفی هست که به نیاز شخص درون آن برداشته میشود.شما یک متن را بده به یک عالم واقعی نمیگوید اه هم خط اول من قبول ندارم بندازد آن سمت میخواند تمیز آن را در کارش مفید میبیند استفاده شخصی نه کسب علم به دیگری به یک بی علم بده تعصب هم خط اول میندازد آن سمت. به یک ندانم گرا بده میخواند تفکر مغز دارد جایی در آن به نام اعتقاد نیست اعتقاد درونش میریزد قبول یا نه قبول.مطالعات میکند کسب غیر مطالعاتی درک میکند یا خود به نقاطی میرسد و سر جمع میگوید فلان دین را انتخاب کردم.یا هم همه را مطالعه میکند میگوید همان ندانم گرا میمانم.یا بدون دین.ندانم گرا دیگر چرا باز ندانم گرا میشود با اینکه همه را مطالعه کرده در نظر مغزش هست سپر همه را ضربدر کرده و مانده در ذهنش که قبول نکردم ندانم گرا از این لحظ میماند که دانسته اما پذیرش نکرده همان ندانم گرا هست منتهای مراتب نمیداند که اینها رسوخشو کرده.پس چه آش غلیظی هم در آن میشود.یک جا سیستم اعتقادی فلان درش روشنه یک جا ارتباط با فلان و یکجا با فلان دین.خواه ناخواه درگیری ذهنی دارد.منتها قبل آن نمیدانسته اصلان فلان اعتقاد چیست.مثل انتخاب شغل یک شخص اصلان دوست ندارد شغلی را منتها به کسب روزی یا راهی نبوده انتخاب کرده.علاقمند نشده منتها عادت کرده به آن و کم کم شده علاقه ای با پیش زمینه دوست نداشتن اون دوست نداشتنه کار خودشو میکنه اون دوست داشتن اجباری کار خودشو.امروزه بشریت در نظام کلی جهان گویند شخصی فقط بایددینی که پدر و مادر او داشته انتخاب کند والا فلان میشود.میره تو سیستم اندیشمندان و مفسرین و متخصصین دین و ادیان شناسی بعد میگویند کجای کتاب شما این حکم شده.که بتوانید حکم دهید.و اصلان خود همین اجبار قبول سیستم لجبازی ذهن را فعال میکند.انسانها در مقابل زور سیستم دفاعی را روشن میکنند.تفکر پس میزند میگویند آهام اینها خود ضد همان دین هستند.مثال هر دینی باشد.میگویند اینها سپر نقاب هستند برای تخریب که لجبازی سیستم انسانی آن را میخواهد تخریب کند.عاشق کنی عشق هست که تفکر را جاری در قلب که همان مغز فرمان دهنده هست میکند. قلب میشود تفکر چون پادشاه بدن مغز هست و بقیه میشود مثال در آن.قلب عاشق شده یا مغز و تفکر.پا میدود یا مغز فرمان میدهد جوشش فرمان میدهد یا تفکر بر جوشش فرمان میدهد.یا هم یک سیستم کره شمالی بشود که بسته نگاه دارد مثال کره شمالی زده میشود که در آن محدودیت حدی شود که فرد بسته از جهان شود و فکر کند آهام همین جا بهشت جهان هست چون آن اشخاص به ر شبکه آن زور هست وصلن و باز سرشبکه آن به جای دیگر این جهان و آن جهان شخص مسئول همه ی آن اشخاص هست. به مراتب.مگر اینکهواقعا شخص راهی نبوده که خود برسد.جز همان کد دستور مغزی محدود به آن. خب شاید فکر کنیم این سیستم یک سیستم سرمایه داری هست. یک سیستم سرمایه داری قدیمی هست که شخص سر هرم برای قدرت خود و کسب منافع به خود و قبیله و بالا دست کار میکند.در سیستم برده داری نوین که میشود صرف صد مادی ماده زندگی صرفه کالا به شخص هست منتها به بالای آن اصل آن و بقیه درگیر رسیدن به بهتر شدن اما در جا زدن میشوند به سیستم بالا و پایین رفتن دلارو نمیدانم قیمت ها و حالا جایی ثبات مالی باشد به سیستم مادی گرایی صرف و از دست دادن کم کم روح انسانی به کالایی. انسانها کالایی میشوند برای ذهن آنها چه سود دارند.پس میدانند هر سیستم قدیم و نو را چگونه بچرخانند منافع را بردارند.این سیستم در ادیان هست که اصلان لزومه آنها هست که تمام کنند آنها را یا اگر نشود تمام کنند قدرتشان نمیرسد تخریب کنند و تخریب کردند این سیستم جدید که نیست کهن سمت مدرنیته رفته.هر جایی بگونه ای سیستم قدرت حکمرانی تا سیستم دینی و سیستم چینش مهره ها یا درگیر با با چینش ها و سردرگم تمام عمر مقابله و تا بخواهند پیروز شوند آنها کار خود را کرده مردن هم به عالم ارواح و جهان دیگرو حسابو اینها را با حساب هایی برای خود ضربدر یا اسراری دست میابند که گریز از آن بدهند خود را.در حالی که نمیدانند همان اسرار هم در زندگی آنها با همان کسب اسرار چه خسران بزرگی هست که خبر ندارند.چون کسب اسرار کردند منافع طلبی را جستند گریز جستند خود جستند نمیدانند که چه تاوان سختی هست در نهان آن و سراب شیرین هست که میرسند به اصل آن و لذت دنیا اما در پی تمام شدن پوچی رسیدن به آن میفهمند که ماده جزو آنچه خواستند از ماده فریبی برایشان شد در دام تاریکی و یا از ثروت زیاد خودکشی میکنند که بهش پوچی زندگی نامند در تجربه.یا اتصالی که در مواقع بحرانی ندارند و ترس شدید و آرامش نمیتوانند پیدا کنند و چه حوادث بزرگ و بد و چه ضررها میرسانند به دیگران. سیستم مکانیزم جهان نظم آفرینش هر چه کنی به خود کنی هست. طرف میگه من ظلم میکنم کاریم نمیشه من هر کاری میکنم کاری نمیشه میشه ها متوجه نیستند. چون چوب خوردن دنیوی مثال ضرر و خسرانو نمیدانم همش تنبیه میخواهند .فکر میکنند یک معلم بداخلاق و خوش اخلاق دارند که تا بد کدند تنبیه کندشان تا خوب بودند بگوید آفرین برکات.یک همچین فرضی دارند که عشق درشون نمیاد.در حالی که نمیدانند انتخاب آنها راه آنها کسب تفکر رسیدن به حقیقت ها و راه خود اگر با درستی و بدون گارد نباشد چه میشود. خب میگویند مخالف ما میکشیم چی رو میکشند جسم رو. وقتی شخصی درست باشد جسمش بمیرد آیا فنا شده.چون درست بوده سختی کشیده میگویند اه این اگر خوب بود که خدا اینجوریش نمیکرد خدا نکرده شما انجام دادید و بعد منتظر یک معلم بودید که نجات دهد شما را تنبیه کند.و این سیستم هم سیستم ماده برداشت از معنویت میشود.برای چه آنهایی که به کمال بالا میرسند درکشان برای دیگری سخت میشود آنقدر شخص در خود صفات همان چیزی که واقعان اعتقاد مغزی قلبی فرمانی داشته جای داده که نمیتواند صفات غیر خدایی داشته باشد.حالا مباحث اینکه خدا و خدایان و حقیقت خدا و خدایان چیست جای یک فصل دارد که خیلی خیلی مهم هست تا رسیدن به آنچه قدرت بالاتر هست قدرت بیشتر یا در ادیانی قدرت تمام کننده.پس نیاز به فصلی دارد. اما در این فصل اول در همین مقدار که به سمت جلو فصل ها میرویم باید دانست که خود همان خدایی که تنبیه میکند یا معلمی که مد نظرشان هست چیست و خداشناسی و مباحث کهن بشود باز میشود و رسیدن به کشف بیشتر این حقیقت ها روشن خواهد شد.