جنگ کلامی با جنگ بدنی چه فرق دارد؟ جنگ کلامی سپر و زره ایمانی هست. جنگ کلامی مقابل تاریکی هست. تاریکی منافع و ماده کامله هست.جنگ بدنی بدست آوردن منافع هست. و کلام روشنایی هست. در جنگ کلامی شما مقابل شیطان می ایستید اما در جنگ بدنی مقابل خواسته ابلیس با حزب او می ایستید. جنگ کلامی اگر رشد کند گرگ و بزغاله کنار هم خواهند بود اما اگر جنگ بدنی رشد کند شاید انتقام گیرندگی باشد اما التیام اصل چیست؟ آیا نامیرا شدن در جنگ بدن و ماده هست. آیا نامیرا شدن بدون اتصال ممکنست. آیا انسانها خود منبع اصل هستند. اگر این بود که هر انسان خدا میشد. نه خداگونه.چون خداگونگی یعنی تغذیه از منبع اصلی .اما خدا بودن شدن یعنی از چه منبعی تغذیه کردن از ماده جسم.یا از روح.روح حقیقت از منبع اصلی هست. فناناپذیری منبع اصلی و روح در هم یک راز بازگشایی شده هست که خداوند فناناپذیر هست پس خلقت روح فنا ناپذیر هست اما جسم فناپذیر چون ماده هست.اما اصل جسم چیست؟ از گل بدبو اگر اینگونه هست پس روح بدان مجسمه بدون جان حرکت میدهد.تفکر اصلیه روح هست. و مغز حالت اتصال به مغز اصلی روح هست.پس اینجا ارتباطی ماده بنام مغز لازمه هست.تا کار انسان با تفکر از منبع روح باز منبع روح در حالت متعالیه به سمت منبع اصلی کار کند. چون یک عضو معیوب شود مثال مغز انسانی دچار عیب شود اختلال میشود.اما منبع اصلی دچار اختلال نمیشود.فرکانس کل منبع هستی خدا هست.منبعی پر از انرژی و فرکانس عالیه.پس تاریکی چه میکند می آید روی تفکر مینشیند منبع نور را کم کم و بعد خاموشی میدهد فرکانس از تاریکی گرفتن یعنی ابلیس چون ابلیس فرمان دهد آدمی چون تاریکی فرا گرفته خشم دارد. تندخویی میکند منبع آرامش خود را با تاریکی پوشانده هست هر جنایتی میکند و حالت آرامش نمیتواند بپذیرد چون در دام تاریکی بیفتد. پس اگر نامیرا شدن یعنی رسته از قیود جسم ماده هست. این هم راه پر از حکمت ها هست. اگر بازگشت به رحم تولد هست تولد معنوی هم هست.اگر رجعت هست. چرا رجعت همان هست نه تسلسل نه تناسخ. چون فرد با همان تفکر هست نه تفکر شخص دیگر. نه تفکر دیگری خود هست خود همان در حتی ریزترین مسائل هست.اما تناسخ یعنی فردی دیگر روحیات دیگر بدن دیگر حالت دیگر اندیشه دیگر و کارهای دیگر.اما انسانی دارای رشد هست اگر همانست همان خواهد ماند اما رشد او میتواند بهتر شود. اگر بدتر شد خسران بزرگی برای آن هست.حال مثال فرد گویند رجعت یا زندگی بیشتر دارد.یا مثال فرد بارها اجازه بازگشت دهند.نه اسلام میتواند رد کند نه مسیحیت نه یهودیت نه بودایی نه زرتشتی چون رجعت در اسلام هست. حتی تعدد رجعت هم آمده.در مسیحیت تولد بازگشت به رحم هست.و دوبار هست.2 مرتبه هست.تا ملکوت آسمانی را دریافت کنند. و اما مسئله کسی که به من ایمان آورداز حیات به حیات منتقل میشود هم هست.پس یک 2 هست. یک حیات به حیات.حال این حیات انتقال به حیات جاودانی میشود.حال این حیات به تولد دوم.در بوداییان این حرکت ادامه دار خوانده میشود تا به نامیرایی رسیدن. یعنی شخص را از همین نحوه حیات به برزخ حالا مسائل دیگر هم قاطی شده و حالت های برزخ که فلان انسان میشود درخت مثال میشود سنگ میشود حتی حیوانات.یا انسان به انسانی دیگر.در یهودیان تا 2 کرت و حتی 3 کرت داریم.که کرت اول و کرت دوم و کرت سوم . و زرتشتیان برای سوشیانت ها و سوشیانت اصلی و کامله آن یعنی چون زرتشت خود راسوشیانت میخواند یعنی آن راهنمای بزرگ در پرتو راهنمایی اهورامزدا.اسامی مختلفه میتواند یک برداشت از مثال یحیی روح ایلیا دارد. سوشیانتی روح زرتشت و سوشیانتی خود زرتشت.در اسلام در مسائل دوره ی بازگشت ها از هر امتی هست. پس مثال امت عیسی حتی رسولان و امت ها تا مراحل وعده کامل شدن الهی.اما در نگاه بودائیان این نامیرا شدن حال بر بدن دیگر فتادن روح حال جسم به جسم.اما روح مگر چند تا داریم روح یکی هست.جسم رستاخیز شده عیسی در مرحله مریم مجدلیه برای او قابل شناخت نبوده باز به چهره دیگر بر دو شاگرد ظاهر شد در راه عاموس.اینجا 3 کرت دارد.آیا چون عیسی یک یهودی بود 3 کرت دار شده.یا عیسی با همان اعتقاد بر یهودی بودن و انجام رسالت بنیان مسیحیت از یهودیت به مسیحیت هر دو را دریافت کرده. و سه آن ازاعتقاد قبل هست.یک عیسی مسیح که در اورشلیم تصلیب شده. یک پسر انسان برخاسته از تصلیب. یک عیسی پسر انسان بر مجدلیه ظاهر شده و کرت آخر بر شاگردانبین راه. چرا عیسی در زمان رستاخیز 2 چهره دارد.باز به چهره دیگر بر دو شاگرد و یک بر مجدلیه.چقدر تفاوت چهره هست.چقدر همان عیسی را خدا برخیزانید هست.چرا برای عیسی دو جسم ناسوتی و لاهوتی در تفسیر اسلامی قائل میشوند که انسانی او ناسوتی او تصلیب شد و لاهوتی او مسیح بر آسمان رفت.آیا عیسی خود همان مسیح بود و روح القدس هم مسح و مسیح.پس جسم تغییر یافته صورت عیسی امر را مشتبه کرده بر شاگردان و مجدلیه.خوشا به حال انکه ندیده ایمان بیاورد همان بدن را نشان میدهد حال آنکه عیسی در بین راه عِموآس زخم نشان نمیدهد.اما در جمع شاگردان در شام خوردن و دست گذاشتن روی زخم ها.که خود هست همان پسر انسان و همان عیسی برخیزانده شده هست.اما از بین راه از این قیود جسمانی و نشان زخم خبری نیست.یعنی از قیود زخم و جسم گذشته و دارد به امر تفسیر کتب و فهماندن اموری به دو شاگرد میگوید.پس این رستاخیز 3 کرت دار مربوط به چه زمانی هست. یک آن همان مربوط به تصلیب پسر انسان هست.و یک آن انسانی نو شده از زخم و از مصائب رسته و یک قبل همان عیسی مسیح در ناصره و جلیل .اما پسر انسان را بر صلیب میکنید.بله عیسی جسم پوشید و انسان شد اما مسئله کلمه هست. همان روح متعالی مسیح هست که قابل کشته شدن نیست.اما انسان میمیرد. اما مسیح شنیدیم تا ابد باقی میماند. مسیح غیر قابل فنا هست اما انسان قابل مرگ.چون مسیح نمیمیرد چون مسیح چگونه بمیرد . اما پسر انسان میمیرد. و رستاخیز میکند سه روز بعد.من هستم و پسر انسان را خواهید دید بر فراز ابرهای آسمان می آید.یعنی من عیسی مسیح تا بدانجا هستم و بعد پسر انسان را خواهید دید چون به وقت شکنجه و سیلی دیگر پسر انسان را میزنید و از او سوال میکنید چه کسی تو را زده هست بگو.و مسیح قبل آن دارد حتی میگوید که پسر انسان را بلند میکنید و تصلیب.در کنار چاه آب به زن همه امور او را میگوید.اما آنجا فقط ساکت بیشتر میماند. چیزهایی را میپرسند که من نمیدانم مزامیر تا اینکه بخواهند او در حالت انسانی خود را نجات دهد.الهی الهی چرا مرا واگذاشتی د حالی که خدا مسیح را وانگذاشته بلکه بدن گناه بر دوش کشیده را.آنهم گناهی که در مصائب ابلیس میگوید میتوانی آن را تحمل کنی.پس مشتبه شد در اسلام و قرآن چیست؟ یعنی آنها عیسی مسیح را نکشتند بلکه امر بر آنها مشتبه شد و خدا او را گرفت و به آسمان برد.یعنی عیسی مسیح را. حال آنکه این مسئله سخت مینماید که یک انسان در حالتی که تجربه مرگ موقت دارد خود را چندین حالت در فلان مکان و تعدد میبیند.این چون در حالت ناسوتی انسانها سخت به ذهن می آید و انسان میخواهد ناسوت را با حالت ارتقای خود بسنجد دچار گیجی میشود برایش دشوار هست. که یک انسان مگر چند حالت دارد.که در رستاخیز عیسی واضح شده. که عیسی انگار سه کرت نشان میدهد.و در حالی که همان عیسی هست.عیسی که پسر انسان هست. عیسی در بین راه عِموآس. و عیسی مسیحی که قبل آن حالت بوده.اما تغییر دو چهره داریم.و باز به شکل دیگر به آنها در بین راه ظاهر شد. میشود سه.یک عیسی که پسر انسان قابل شناخت برای مجدلیه نیست. دو قابل شناخت برای دو شاگرد. و حالتی که همان پسر انسان زخم ها را به شاگردان و توما نشان میدهد.و همان مجدلیه زخم نشان میدهد و بین راه که به امورات فهماندن مسائلی میپردازد.هر سه عیسی هستند.اما قابل شناخت باید شود بر مجدلیه و شاگردان.و دو شاگرد دیگر.که دلمان نسوخت بین راه کتاب را بر ما تفسیر کرد.یا اموراتی که بر زخم بر آنهای دیگر مکشوف کرد.باید تلاش میکرده به آنها بفهماند هر دو در یک حالت همان هستم.همان عیسی مسیح هستم.که تصلیب به عنوان پسر انسان شدم و یک حالت دیگر.پس چهل روز ماندنش رستاخیز بوده.نه زندگی تولد بلکه اثبات رستاخیز و واقعیت آن در زمانهای دیگر.چون انسان تولد یافته چهل روز نمیماند و بعد برود به آسمان.یعنی منظور از چهل روز و تولد یعنی اینکه تولد نیافته بوده که حالا چهل روز بماند.حال آنکه منظور دیگر نوزاد چهل روز هم بماند و بمیرد فرق مثال اینجا چهل روزه زندگی نکرده که کرت سوم را ثابت کند.دو کرت رد کرده.یعنی کرت دوم هم تبدیل به کرت سوم کامله شود هست. دو کرت رد شده و کرت سوم.مهمتر هست. چون از قیود جسم رسته و میگوید چرا کدورت میپیمائید. نامیرایی اینجا معنای بهتری میدهد. یعنی بیشتر وقف کارش روی فهماندن مسائل هست. نه دیگر زخم نشان دادن یا اینکه بفهماند به آنها با قیود جسم اوست بلکه با رسته شدن از آن.که باید پیوند خورد تا آسمان او را بپذیرد یعنی مسیح در اینجا نیست.مسیح در تصلیب نیست.و مسیحا در آینده هست.که پیوند هر سه آن را دارد هم انسان هست. هم عیسی مسیح هم خواهان کنده شدن از حالت انسانی برای حیات جاویدانی و نامیرا شدن.تا از دو حالت گذشته و وقف ملکوت شود و کار داوری و امورات انسانها شبانی کردن بر اصل جاویدانی. و کنده شدن از صورت و حالت صورت شناسی خود.تا نامیرا شود و صورت او را نخواهد پوشانید بلکه ایمان او را شناساند.آیا پسر انسان چون بر زمین آید ایمان را خواهد یافت.کدام ایمان را ایمان به عیسی مسیح.ایمان به پسر انسان.یا ایمان به حیات جاویدانی.و آماده کردن برای حیات جاویدان رسته از جنگ ماده و بدن و رسته از پادشاهی زمینی رسته از جسم رستن از جسم و رستن از دلبستگی رستن از غم و اندوه زمینی رستن از اینها و دریافت حیات جاویدان و ملاقات با خدا.پدر آسمانی. کشتی نوح را رد کردن و رسیدن به ملکوت.کشتی نوح زمان پسر انسان هنوز در حالت ماده افتادن هست. و رد شدن رسیدن حالت نامیرایی هست.چه امری این کشتی را تا ملکوت میرساند یقین و ایمان و شک نکردن. رستن از ماده رستن از منافع زمینی رستن از جسم رستن از صورت ها. بلکه رسیدن به سیرت نور.رسته از چهره. رسته از شکل بدن و ماده.رسیدن به ذات اصل خود الهی شدن نه ناسوتی که کشتی را سقوط بدهد بلکه صعود دهد.این سخت می افتد چون در قیود ماده فتادن سخت و حالت روح حالت کمال گرفتن و قدرت زندگی ماده کجا و قدرت زندگی خارج از ماده کجا. این قدرت بسته به آن دارد که در زندگی ماده چقدر الهی شدن باشد .نه محفوظات ماده را با خود حمل کردن.